من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

تعطیلات

این دو سه روز تعطیلات رو مسافرت نرفتم تو خونه نشستم و استراحت کردم و واقعا چقدرر استراحت لازم بودم بعد از اونهمه کار هر روزه بیداری از 6 صبح و کار تا 10 شب دیگه کاملا انرژیم رو گرفته بودواین سه روز خوب تجدید قوا کردم فقط کارهای خونه رو انجام دادم و حسابی هر وقت دلم خواست خوابیدم با بچه ها حرف زدم براشون غذا درست کردم و اب میوه گرفتم و  ... خلاصه راضیم از اینکه جایی نرفتم ...


بلاگفا هم که درست نشده و من چشم انتظار دیدار دوستان بلاگفایی در خونه قبلیم هستم .... اینجا خیلی سوت و کوره....

چند وقتی بود ذهنم درگیر بود درگیر قراردادی که با یک شرکت تولید کننده توت فرنگی گلخانه ای بسته بودم و کورش به عنوان نماینده من در اونجا کارهای حسابداریشون رو انجام میداد و مدیر عامل هم علاوه بر کارهای حسابداری کارهای دیگری هم در ربطه با مزرعه به اون محول میکرد کورش هم نارضایتی از این موضوع نداشت تا اینکه در حین انجام کاری در مزرعه کورش دچار حادثه شد و دستش شکست و مدیر عامل حاضر نشد براش گزارش حادثه رد کنه با وجود اینکه بیمه مسئولیت مدنی داشت این موضوع باعث شد از کورش خواستم دیگه نره و بحث تلفنی تندی هم با مدیر عامل مزبور داشتم و با توجه به قرارداد و چک تضمینی که داده بودم نگران بودم بخواد اقدامی بکنه و از اون چک به عنوان اهرم فشار استفاده کنه و در ضمن هنوز بابت کارهای انجام شده توسط کورش مطالباتی داشتیم که تسویه نشده بود تا اینکه پریروز طی تماسی تلفنی قرار گذاشتیم و رفتیم تسویه حساب کردیم و چکم رو گرفتم و با خودم عهد کردم که دیگه چک تضمین به هیچ کسی ندم . و حالا برای گوش مالی دادن به اون آقا وسوسه میشم به کورش بگم برای حادثه ای که دیده بره شکایت کنه ....

این روزها به خاطر فشار کار خیلی کم تحمل شدم . دیشب ساعت 9 رسیدم خونه میبینم کانالهای تلویزیون همه خرابن میپرسم چرا اینطوره پسر بزرگم میگه از دیشب اینطور شده میگم خوب چرا درستش نکردین با بیتفاوتی سری تکون میده و  میگه خوب نمیدونم ولی من میدونم چرا. اون که دائم در حال بازی کامپیوتری هست و اصلانیازی به تلویزیون نداره اما من تو خونه بدون تلویزیون و اخبار احساس خفگی میکنم با صدای بلند میگم وای خدای من آخه چرا اینطوریه من حوصلم سر رفت از سر کامپیوتر بلند میشه میگه بیا برو اینترنت .... کلافه هستم بارون تندی شروع به باریدن میکنه میرم رو تراس لب پنجره میشینم و بارون رو تماشا میکنم نه حالم بهتر نمیشه بعد از چند دقیقه  میام تو اطاق و رو تخت دراز میکشم بی اختیار چند قطره اشک رو گونم سرازیر میشه دلخورم از این بیتفاوتی و تنبلی بچه ها ..... 

نیم ساعت بعد زنگ میزنم داریوش و اعتراض میکنم  که چراهنوز بیرونه میگه سر کوچه هست و سریع میاد خونه بهش میگم زود برو بالا ببین دیش چه مشکلی داره من و منی میکنه میره ... میگم نگران نباش کمی تکون بدی دیش رو درست میشه میره بالا دیش رو کمی جابجا میکنه و من گوشی به دست نتیجه کار رو بهش اعلام میکنم تصویر درست میشه و من با خوشحالی میگم خوب خوبه خوبه ...میاد پایین و من خوشحال جلو در بغلش میکنم و میبوسم و میگم خوب چرا از دیشب دو تا برادر تنبلی کردین و درستش نکردین میخنده و سری تکون میده . و من تو فکرم که چرا اینقدر کم تحمل شدم . میدونم همش برمیگرده به اون رئیس احمق کورش که من با حماقت تمام باهاش قرارداد کار بستم و بهش چک دادم و حالا برای خودم دارم خیال بافی میکنم که اون اگر بخواد از چک برای اهرم فشار استفاده کنه چی و......  

خلاصه میدونم تا چک رو از اون مردک نگرفتم همینطور خواهم بود......                                                                                                                                                                                                 

دردسرهای کار با آدمهای نفهم

یکی از کارهایی که گرفتم و انجامش رو به پسرم سپردم کارهای حسابداری یک شرکت کشاورزی بود که مزرعه پرورش توت فرنگی و استخر ماهی داره این آدم از اون آدمهای نچسب هست که فکر میکنه خیلی زرنگه و رفتارش ادم رو به شدت عصبی میکنه آدمی که فکر میکنه خیلی حالیشه و در واقع هیچی نمیدونه یا بهتره بگم از هر چیزی کمی بلده و خودش رو خدای همه چیز میدونه و در نتیجه باعث دردسر برای خودش و دیگران میشه .

پسر من برای کارهای حسابداری اونجا بوده اما ازش کارهای دیگه مثل رسیدگی و چیدن توت فرنگی و رسیدگی به ماهی خواستن و اون هم انجام داده و درحین کار در سالن توت فرنگی دچار حادثه شده و دستش شکسته و اون با وجودی که بیمه نامه مسئولیت مدنی داره حاضر نشده گزارش حادثه رد کنه و.... 

با توجه به این موضوع و نپذیرفتن مسئولیت اتفاق پیش اومده من دیگه نذاشتم پسرم اونجا بره و طی نامه ای بهش اعلام کردم که دیگه ادامه این همکاری ممکن نیست و حالا بعد از گذشتن حدود دو هفته از موضوع اون تسویه حساب با پسرم رو امروز و فردا میکنه و من هم که یک چک دستش دارم تو فکر این هستم که چطور اون چک رو ازش بگیرم  و اعصابم خورده که اصلا چرا با چنین آدمی همکاری کردم و اصلا چرا اینقدر راحت بهش چک دادم البته چکم رو نوشتم بدون تاریخ و جهت ضمانت و اون کار چندانی بااون نمیتونه بکنه ولی همین که ادمها برای هیچ و پوچ اینهمه باعث جنگ اعصاب میشن واقعا باعث تاسفه ..

چه خوبه که آدم موجب آرامش دیگران باشه نه اینکه حضورش موج منفی ایجاد کنه ....