دیروز رفتم ویزامون رو گرفتم موقع برگشت باآرامش و قدم زنان فردوسی رو تا ایستگاه مترو اومدم همیشه خیابونهای مرکزی شهر مثل حافظ و فردوسی و سعدی برام پر رمز و راز بودن که حس خوب مثل خونه پدر و بزرگ و مادر بزرگ و... بهم میده .دیدن خونه هایی که هنوز معماری قدیمشون رو حفظ کردن کوچه و خیابونهای سنگفرش مغازه های عتیقه فروشی و آدمهای مسنی که تو این مغازه ها نشستن و با عشق کار میکنن و گویی بی نیازن و دیگه دنبال زدن مخ آدمها نیستن تا به هر قیمتی جنسشون رو بفروشن ..... جلوتر از من یک خانم مسنی با کمر خمیده یکی دو تا سطل کوچک آب دستش بود و میبرد با خودم فکر کردم اینها رو کجامیبره ؟؟ که جلوی یک مغازه ایستاد و آبهارو جلو در مغازه خالی کرد و زمین رو شست که فهمیدم صاحب اون مغازه هست .....
سر خیابون منوچهری رو شیشه یک مغازه نوشته بودن یک آپارتمان 175 متری فروشی تو خیابون ارباب جمشید . خیلی دلم میخواست قیمت بگیرم ولی نمیدونم چرا نرفتم بپرسم .....
امروز مدیر عامل صدام کرده و با یک نوعی دلخوری اشاره به نامه رئیس فروش میکنه که در خواست 40میلیون وام کرده و میگه ایشون مطالباتش چقدر هست و اصلا چطور اینقدر وام درخواست کرده و...
حساب اون شخص رو بررسی کردم و میزان مطالباتش اعم از سنوات و پس انداز رو بهش گفتم و اون رفته تو فکر که با این درخواست چکار کنه و من بعد از اون به فکر رفتم که راستی من بعد از گذشت 8 سال هنوز به خودم اجازه ندادم درخواست وام انهم در این حجم از مدیر عامل داشته باشم و موندم که چه عاملی باعث شده ؟ غرور و ترس از نه شنیدن یا عزت نفس و اینکه فکر میکنم شرکت و مدیر عامل موظف نیستن همه مشکلات مارو پوشش بده ......
دو روزه ازدفتر فبلی تقل مکان کردن و اومدم محل جدید هنوز تو محل جدید وسایل رو نچیدم و همه چیز بهم ریخته هست از اونطرف برای یکی از مشتریهام از دارایی نامه رسیدگی اومده و من بالاجبار مدارک اونها رو آوردم و تو خوته کارهاشون رو انجام میدم امروز میگفتم چطوره اصلا کارها رو تو خونه انجام بدم اما فکر میکنم کلاس کار خیلی پایین میاد و . . کاش میتونستم تصمیم جدی بگیرم و کار کارخونه رو ول کنم و کار شخصی خودم رو گسترش بدم ... تصمیم گیری خیلی سخته ...
دیروز طبق قرار قبلی باید میرفتیم سفارت ساعت 9.40 باید اونجا می بودیم با کمی تاخیر رسیدیم همچین که از مترو اومدیم ییرون برای خرید ارز از این ارز فروشها خرید کردیم و اونها هم دوبل بهمون انداختن رفتیم جلوی در سفارت ونگران از اینکه با تاخیر رسیدیم و حالا راهمون نمیدن دیدیم نه بابا اینجا ایرانه و هیچ چیز سر وقتش نیست بعد از کلی ایستادن رفتیم داخل حیاط یک قسمتی صندلی گذاشته بودن و خالی بود و ما هاج و واج مونده بودیم که کجا باید بریم نه تابلو راهنمایی نه چیزی. یک محوطه دیگه جلوتر بود رفتیم اونجا و نگهبان اونجا گفت که از باجه هایی که در محوطه قبلی بود باید شماره بگیریم و وقتی متوجه باجه مورد نطر شدیم با یک خانم بسیار خود خواه و بد اخلاق روبرو شدیم که با لحن بسیار بدی به ما میگفت چرا شماره نگرفتیم و همنطور سرمون رو اتداختیم پایین رو رفتیم و.... و من هم بهش اعتراض کردم که چرا اونجا تابلو راهنما نداره و اصلا اون حق نداره اونطور برخورد کنه خلاصه شماره گرفتیم و رفتیم ولی من دنبال فرصتی بودم تا مسول اونجا رو ببینم و اعتراض کنم متاسفانه محل دریافت مدارک جوری بود که من رو بیشتر یاد سالنهای ملاقات زندان می انداخت باجه هایی محصور با شیشه هایی قطور که کارمند سفارت از پشت شیشه با میکروفون و بلند گو سوالش رو میپرسید و ارباب رجوع هم مثل یک متهم مقابل باجه باید سرپا بایسته در حالیکه میکروفونی هم در اختیار نداره با صدای بلند به سوالات جواب بده و کلا مشخص بود که همه مراجعین در این شرایط که همه در سالن نشستن و این سوال و جوابها رو میشنون چقدر معذب هستن و بارها پیش اومد که خانم اونور باجه مراجعین رو به خاطر آروم حرف زدن دعوا کرد و...
نوبت ما شد ومدارک رو دادیم و سوالها رو جواب دادیم و قرار شد بعدا بریم و نتیجه رو بگیریم برای هر برگ کپی 500 تومن و برای یک لیوان کوچولو نسکافه و بیسگویت 7000 تومن پول دادیم خلاصه سرگردنه به معنای واقعی....
موقع بیرون اومدن پرسیدم مدیر یا رییس رو چطور میشه دید که گفتن امکان نداره. و من انتقاداتم رو روی یک برگ نوشته و در صندوق پیشنهادات انداختم .
هر بار یاد اونجا میفتم حس بسیار ناخوشایندی از شرایط اونجا برام ایجاد میشه ...... آیا واقعا نمیشد با گذاشتن یک صندلی در مقابل باجه ها و در اختیار گذاشتن میکروفن برلی ارباب رجوع ها شرایط بهتری رو ایجاد کرد و آیا بهتر نبود که آموزش روابط عمومی به کارمندها داد تا با ارباب رجوع بهتر برخورد کنن و........
اینها کارمندهای ایرانی سفارت بودن و آیا این فرهنگ رایج آلمان هم هست نمیدونم با تعاریف خوبی که از احترام به حقوق انسانها در غرب خوندیم و شنیدیم این برخوردها خیلی متفلوت بود ....
دیروز بالاخره حقوق تیر و مرداد رو گرفتیم همکارا باورشون نمیشد شوکه شده بودن . و قراره هقته بعد هم حقوق شهریور رو بدن ....
برادرم دعوت نامه داده و درگیر مصاحبه و دریافت ویزا برای آلمان هستم .....
همش که نباید نالید کمی هم خبرهای خوب به دوستان بدم