برای دفتر بخاری نیاز بود سر راهم یک فروشگاه لوازم خانگی اسنوا هست رفتم و سفارش بخاری دادم و چند روزه خاطرات قدیم برام زنده شده . زمانی که اصفهان زندگی میکردم بعد از تولد پسر اولم سرکار نرفتم وقتی دو سالش شد بردم گذاشتمش مهد کودک میدونستم از عهده هزینه اش برنمیام ولی تصمیم گرفته بودم هر طور شده کار پیدا کنم به چند تا کاریابی سر زدم و یکی از اونها شرکت اسنوا رو معرفی کرد که تو شهرک صنعتی مورچه خورت بود و من بعد از مصاحبه پذیرفته شدم و مشغول کار شدم همین پیدا شدن کار برای من یک دنیا ارزش داشت و دوری راه اصلا برام مشکل قابل توجهی نبود هر روز صبح پسرم رو میذاشتم مهد کودک و میرفتم سرکار ...
خاطرات تلاشها و دوندگیها و درگیریها و مشکلات خانوادگی دوباره برام زنده شده .
خدا رو شکر میکنم که تونستم خودم و بچه ها رو از اون شرایط خارج کنم و با تکیه بر تواناییهای خودم و توکل بر خدا زندگی رو پیش ببرم و حالا بچه ها هم هرکدام مردی شده اند .
با درود
خاطرات تلخ هم که باشد وقتی ازش یاد می کنیم بعضی وقتها شیرین می شود
وقتی صحبت از اصفهان کردی مطالبی که در وبلاگت خونده بودم به یادم اومد
پسرها با پدر رابطه دارند ؟
درود
بله واقعا خاطرات تلخ و مشکلات بعد از سپری شدن دیگه اون تلخی رو نداره .
بله پسرها هم با پدرشان ارتباط دارند
سلام صفا جان
خدا دسته گلهات رو برات حفظ کنه..الهی دامادی و خوشبختیشون رو ببینی...
سلامت باشی یاسی جون .
ان شاء الله عروس خوب هم میاری که واقعا عاشق پسرت باشه و با بد و خوبش بسازه صفا فکر کنم دوران خوش زندگیت خونه پدری ات بوده نه؟ همیشه وقتی از اون زمونها میگی یه حس نوستالژی خوبه توشه
انشااله همه بچه ها به آرزوهای خوبشون برسن و خوشبخت بشن .
دوران کودکی و خونه پدری فکر کنم برای همه دوران خوشی باشه . زندگی به هر حال بالا و پایین داره . بهترین و به یاد ماندنی ترین دوران برای من علاوه بر دوران کودکی دوران دانشجویی هست .
خداروشکر
سلام
امیدوارم همیشه جمعتون جمع باشه و به موقعش تعداد افراد خانواده هم بیشتر بشه!
خیلی ممنون .
زنده باشن الهی
چند روز پیش با مهردخت خاطرات قدیمی رو مرور میکردیم . چقدر عجیب بود چیزایی که یادش مونده ، اصلا فکر نمیکردم انقدر سنش کم بود چیزی یادش مونده باشه . بعد از اینکه انقدر شرایط سخت رو تحمل کردم دلم برای خودم سوخت
بله خاطراتی که تو ذهن بچه ها میمونه واقعا عجیبه.