بعد ازبه آتش کشیده شدن مجتمع محل دفتر کارم چند روز ی مستاصل و سردرگریبان بودم تا اینکه تصمیم گرفتم به دنبال محل جدید برای اجاره بگردم و از دیروز به چند آژانس املاک سر زدم با بودجه ای که من داشتم عملا نمیشد یک واحد اجاره کنم و از طرفی با اینکار برای صاحب ملک میشدم رفیق نیمه راه ، بخصوص که برای بازسازی مجتمع همه مالکها باید مبلغ قابل توجهی پرداخت کنند تا تعمیرات انجام بشه .
یکی دو تا از دوستان که در همین نزدیکی دفتر کار داشتن پیشنهاد کردن که موقتا به اونجا نقل مکان کنم و من هم استقبال کردم و امروز با انتقال کامپیوتر و مدارک ضروری مورد نیاز در دفتر یکی از دوستان مستقر شدیم بخصوص که آخر ماه هست و باید لیست بیمه و مالیاتها ارسال بشه با این انتقال کمی از استرس و بلاتکلیفی دراومدم . هر چند تو محل جدید مثل میهمان هستم و احساس تعلق نمیکنم .
مرتب خرابیهای مجتمع جلو چشمم هست مالک دفتر یک خانم هست که درگیر بیماری همسرش هست و میدونم دادن مبلغ تعیین شده برای تعمیر مجتمع براش کار ساده ای نیست هر چی فکر میکنم هیچ توجیهی برای اینجور کارهای مخرب پیدا نمیکنم. هرچند مسولین هم هیچ فکری برای جلوگیری از این اتفاقات نمیکنن اصلا فرهنگ پیشگیری در جامعه ما هیچ معنایی نداره به همین دلیل در درجه اول مسولین در این خرابی و آشوبها مسولن . اعتراض حق طبیعی مردم هست و برای جلوگیری از سواستفاده باید یک راهکار قانونی برای بیان این اعتراض و دریافت پاسخ مسولین وجود داشته باشد ...
این چند روز میدونم همه در اضطراب و نگرانی بودن و متاسفانه با این بی تدبیری افزایش ناگهانی قیمت بنز ین اعتراضاتی رو ایجاد کردن که در این بین یک عده نادان هم اقدام به آتش زدن بانکها کردن . دفتر ما هم در ساختمانی قراردارد که یک بانک در طبقه اول اون مجتمع هست که شب اول اعتراضات به آتش کشیده شده و تعدادی از مغازه های مجاور اون بانک کامل سوخته ، کل سیستم برق و گاز مجتمع قطع شده و شنیدم صاحب یکی از مغازها به خاطر این اتفاق سکته کرده . مغازه هایی که عموما گردانندگانشون جوونهایی بودن که با قرض و وام برای خودشون کسب و کاری راه انداختن و حالا کل سرمایشون نابود شده از همه بدتر اینکه بیمه هم برای این حوادث خسارت نمیده .
حالا با این آتش سوزی، کل مجموعه شامل مغازه ها و دفاتر کار کلا تعطیل شده و من امروز با دیدن صحنه مخروبه مجتمع کامل بهم ریختم .
رفتم میبینم در مجتمع نیمه باز هست و نگهبان مجموعه تو طبقه اول آتیش روشن کرده و نشسته کنارش و سایر ساکنین مجتمع هم میان سری میزنن و مستاصل و بلاتکلیف سری تکون میدن و خارج میشن . زنگ زدم با یکی از اعضا هیئت مدیره مجتمع صحبت کردم میگه حداقل سه یا چهار ماه طول میکشه تا مجتمع قابل استفاده باشه.
برگشتم خونه کلافه هستم دست و دلم به هیچ کار نمیره پتو رو کشیدم رو سرم خوابم نمیبره به افراد بیکاری فکر میکنم که هر روز داره تعدادشون زیاد میشه به قیمتهایی که هر روز داره بالا میره به اخبار دزدیها و اختلاسهای ریز و درشت ...
امروز زودتر از روزهای دیگه از دفتربه خونه برگشتم و طبق معمول پیاده .
ساعت حدود یک بود تو اون ساعت انگار روشنی و گرمای آفتاب و آدمهای شاد و پرانرزی بیشتر به چشمم میومد. اول کاری بانکی داشتم انجام دادم و بعد به سمت خونه به راه افتادم در مسیر دو تا دبیرستان هست یکی دخترانه و یکی پسرانه که تو اون ساعت تعطیل شده بودن ، دیدن بچه ها و سرو صدا و شوخیها و شیطنت هاشون انرژی مضاعف بهم داد با خودم فکر کردم کار کردن در مدرسه هم فکر بدی نیست ها حالا که بازنشسته شدم خوبه به کار آموزشی در مدارس یا آموزشگاه ها فکر کنم . هم فال هم تماشا .......
از مسیر سنگفرش و پلکانی به سمت غار حرکت کردیم منطقه صخره ای و با عظمتی بود تا اخر مسیر رفتیم همه خانمها به احترام زیارتگاه با حجاب بودند . در انتهای مسیر مسجدی ساخته شده بود و در کنار اون اطاقکی بود که یک سنگ سیاهی در وسط اون بر روی یک سکو قرار داشت که مردم به قصد زیارت دور اون می چرخیدن و بر روی اون دست میکشیدن و اون رو زیارت میکردن خانم مسنی که فهمید ما ایرانی هستیم در حین انجام اعمال زیارت ما رو هم راهنمایی میکرد و بعد از اتمام زیارتش از ما دعوت کرد که مهمانش بشیم و ما ضمن تشکر ازش خداحافظی کردیم و برگشتیم .
پایین مسیر راننده منتظر ما بود . سوار تاکسی شده و به سمت نخجوان حرکت کردیم به بازار مرکزی شهر رفتیم . در اونجا از بازارهای قدیمی به سبک بازارهای سرپوشیده در شهرهای بزرگ ایران خبری نیست . و بازار اصلی محل بزرگی بود شبیه بارار روزهای شهرهای مختلف که از غرفه های کوچکی تشکیل شده بود .در بخشهای مختلف اونجا گشت زدیم لباسها عموما جنسهای ترک بود . و میوه ها عموما ایرانی . بعد از گشت یکی دو ساعته برای صرف نهار به یک رستوران رفتیم که بخش خانوادگیش دارای اطاقهای مجزا بود و در یکی از اطاقها دور میز نشستیم و غذا سفارش دادیم از پلو اونجا خبری نبود در نتیجه دو پرس کوفته وسه سیخ کباب لوله که همون کباب کوبیده ما میشد سفارش دادیم . غذاهاش خوب بود . هر پرس حدود سه الی 4 منات .
بعد از خوردن غذا دوباره سوار تاکسی شدیم و از راننده خواستیم در شهر دوری بزنه و راننده بعد از گشت کوتاهی در شهر در کنار یک پارک نگه داشت که برجی باستانی به نام مقبره مومنه خاتون و موزه قوچهای سنگی در اون قرار داشت . پارک زیبایی بود خلوت و آرام .بعد از گشت کوتاهی در پارک و انداختن چند عکس سوار تاکسی شدیم و با توجه به اینکه هوا رو به تاریکی میرفت به سمت مرز حرکت کردیم . به مرز رسیدیم و با پرداخت 60 منات به راننده بابت یک روز در اختیار بودن ار اون خداحافظی کردیم . البته اگر از صبح زود رفته بودیم جاهای دیدنی بیشتری رو میتونستیم بریم .کل هزینه ما 120 منات شد .
شهر نخجوان شهر ساکت و آرامی بود و بسیار قانونمند به نظر میومد با خودم فکر میکردم آیا ما میتونیم تو چنین سکوت و آرامشی احساس خوشبختی کنیم گاه فکر میکنم دوندگی و استرس بخش اصلی زندگی ما شده و بدون این دوندگی دچار افسردگی خواهیم شد.
برای این تعطیلات برنامه گذاشته بودم بیام آذربایجان چند روزی در روستای پدری باشم و به دنبال جا برای بومگردی هم باشم .و حالا یک جایی رو قرار هست فردا برم ببینم .
تو این سفر برادرم و خانمش هم همراهم هستن و تصمیم گرفتیم یک سر به نخجوان بزنیم با توجه به نزدیک بودن روستای ما به مرزجلفا یک روزه میشه به نخجوان رفت و برگشت .
صبح بیدار شدیم صبحانه رو خوردیم و به سمت جلفا حرکت کردیم .یک ساعت بعد به جلفا رسیدیم ماشین رو تو پارکینگ بازارچه روسها گذاشتیم و رفتیم از صرافی ارز بخریم . پول رایج نخجوان منات هست و هر منات ششهزارو خورده ای تومن بودبا توجه به اطلاعاتی که د رباره کرایه تاکسی و هزینه خورد و خوراک گرفته بودیم حدود 300 منات باید می گرفتیم تو صرافی فروشنده از دستگاه پوزش کارت نمکشه و یک شماره کارت دیگه داده میگه با موبایلتون یا از دستگاه خودپرداز برین این مبلغ رو واریز کنید برادرم میخواد پول رو جابجا کنه نمیذارم میگم چرابا دستگاه پوز اینکار رو نمیکنید و برادرم میگه چه فرقی میکنه براش توضیح دادم که اینکار میتونه یک کار پولشویی باشه شاید با این انتقال یک کار قاچاق انجام بشه و شماره کارت تو هم تو این نقل و انتقال درگیر میشه و...از اون صرافی بیرون اومدیم و رفتیم یک صرافی دیگه و با طی مراحل قانونی منات خریدیم و بعد از بانک ملی مبلغ 230 هزار تومن برای هر نفر عوارض خروج دادیم البته عوارض خروج من 330 هزار تومن شد چون بار دوم سفرم به خارج از کشور بود رفتیم به سمت در خروجی مرز وبعد از گذشتن از بازرسیهای بخش گمرک ایران وارد قسمت نخجوان شدیم و با دادن نفری 3 منات برای ویزا و بعد از کنترل پاسپورتها وارد نخجوان شدیم تاکسی های اونجا هم مثل ایران زرد رنگ بودن مسیر از مرز تا خود نخجوان 40 کیلومتر هست و کرایه هر نفر 3 منات یک تاکسی قرار شد با 12 منات ما سه نفر رو ببره راننده خوش صحبتی بود و با توجه به اینکه اونها هم تورک هستن به راحتی با برادرم و من گرم صحبت شد سر راه جلوی یک فروشگاه پیاده شده و برای هر کدوممون یک بطری آب گرفت و بعد طی مقداری از راه گفت که غار اصحاب کهف سر راه هست و میتونه ما رو ببره اونجا قبول کردیم و به دیدن غار اصحاب کهف رفتیم اونجا یک مکان زیارتی هست که اهالی نخجوان نذورات و قربانیهاشون رو اونجا میارن در طی مسیر قانونمندی رانندگی تو نخجوان جالب توجه بود ضمنا در کل مسیر ما هیچ زباله ای در اطراف خیابان یا در مسیر زیارتگاه ندیدیم . غار اصحاب کهف در دل کوهی صخره ای قراد داشت و کل مسیر سنگفرش و پلکانی ساخته شده بود که نیمکتهایی هم برای استراحت در کنار مسیر گذاشته شده بود ....
ادامه سفرنامه انشااله در قسمت بعد ...