مادرم همیشه میگفت خدا گرگ بیابون رو هم پدر و مادر نکنه و وقتی مادر شدم فهمیدم چی میگه حتی حالا که پسرها برای خودشون مردی شدن باز من همچنان نگرانشون هستم .
پسر بزرگم که مغازه گیم نت داره و ساعت دو و سه بعد از نیمه شب میاد و تا ۱۲ ظهر خوابه البته نیروی کمکی گرفته که ساعت ده مغازه رو باز میکنه و من حرص میخورم که این چه زندگی هست ؟ چرا به فکر ازدواج نیست ؟ و اصلا اگر ازدواج کرد با این شرایط کاری با مشکل روبرو نخواهند شد ؟
پسر کوچکم سرباز هست . ۲۴ ساعت پادگان و ۴۸ ساعت خونه اصلا به فکر کار نیست و من مرتب غر میزنم که برای دو روز بیکاری دنبال کار باش و اون توجه نمیکنه میگه با توجه به سربازی نمیتونه کار کنه .
کاش میشد ذهنم رو از این افکار رها کنم و اجازه بدم خود بچه ها راهشون رو پیدا کنن .