-
تنبلی در وبلاگ نویسی
جمعه 28 آذر 1404 19:56
بعد مدتها فرصت کردم سری به وبلاگ بزنم و از خوندن پیام دوستان کلی خوشحال شدم . البته وبلاگم دیگه اون رونق سابق رو نداره تنبلی خودم در پست گذاشتن باعث شده خواننده های قبلی هم دیگه انگیزه ای برای پیگیری وبلاگم نداشته باشن . من همچنان به کار حسابداری مشغولم و همچنان با استرس و اضطراب دست بگریبان هستم و گاهی در بدیهی ترین...
-
روزمرگیها
یکشنبه 27 مهر 1404 08:38
برای چکاپ سالانه پزشکی چند روز قبل رفتم دکتر و امروز صبح زود برای انجام آزمایشهای نوشته شده دکتر به درمانگاه محل مراجعه کردم در طی مسیر همه جا خلوت بود یاد سالهای قبل از بازنشستگی افتادم که صبح زود میرفتم سرکار و در کوچه و خیابان پرنده پر نمی زد همه در خواب خوش و فقط کارمندها و کارگرها با عجله در حال رفتن به سرکار...
-
نگرانیهای تمام نشدنی من
جمعه 18 مهر 1404 21:34
همچنان با اضطراب دست به گریبان هستم و مرتب دچار فراموشی میشم هی خودم رو چک میکنم گاهی با فراموش کردن چیزی شدیدا مضطرب میشوم و روزی دیگر با یادآوری همان موضوع فراموش شده به خودم نهیب میزنم که این فراموشی های موردی آلزایمر نیست و نبایدبا این افکار موجب افزایش اضطراب خودم بشوم . گاه تصمیم میگیرم کار را رها کنم اما یک روز...
-
روز پایانی شهریور ۱۴۰۴
سهشنبه 1 مهر 1404 00:26
بالاخره اضطرابها و استرس ارسال اظهارنامه ها با همه مشکلاتش مثل اختلال اینترنت و بی نظمی های بی حد و حساب صاحب کار و .... به پایان رسید و من همیشه نگران و لبریز از استرس الان ساعت ۱۲ شب از دفتر راهی خونه شدم . پیاده هم اومدم تا با پیاده روی خوشحالیم رو چند برابر کنم . قسمتی از مسیر را هم دویدم . مرتب با خودم تکرار...
-
روزمرگیها
سهشنبه 18 شهریور 1404 16:12
تومنطقه ای که ما زندگی میکنیم همه کوچه ها علاوه براینکه با شماره نام گذاری شدند هر کوچه به نام یک شهید هست که عکس کوچکی از شهید هم در گوشه تابلو کوچه هست و من هربار در مسیر عبور با دیدن نام و عکس این شهیدان غم عجیبی به سراغم میاد و با خودم میگم خدا به داد پدر و مادر اینها برسه اینها در غم از دست دادن عزیزانشون چی...
-
من و کار در دوران بازنشستگی
یکشنبه 19 مرداد 1404 11:35
چند روز بود درگیر ثبت یک اعتراض برای برای اوراق مالیاتی شرکت بودم همه اعتراضها ثبت شد به جز یک مورد که مجبور شدم به اداره دارایی مراجعه کنم . بعد از پرس و جو و پیدا کردن شخص مورد نظر برای انجام کار رو صندلی مقابل کارشناس مربوطه نشستم و مشکل رو مطرح کردم بی مقدمه گفت خوبه هنوز دارید کار میکنید. خندیدم و گفتم من معتاد...
-
روزمرگیها
جمعه 3 مرداد 1404 20:41
یکی از مشغولیتهای این روزهای همه ما گوشی به دست بودن و گشت و گذار در دنیای مجازی هست . و من از این موضوع به شدت دچار عذاب وجدان میشوم اما همچنان تنها مشغولیت همین دنیای مجازی هست و هربار با حرص گوشی را به گوشه ای پرتاب میکنم . اما باز چند دقیقه بعد گوشی به دست در حال سیر و سیاحت در دنیای مجازی هستم. احساس میکنم وقتم...
-
روزمرگیها
شنبه 21 تیر 1404 13:56
امروز فرصتی پیش آمد تا سری به وبلاگ دوستان بزنم با خواندن مطالب یکی از دوستان به نام نسرین که در بیمارستان بستری هستند و از تجربیات بیمارستان نوشته اند از هم اطاقیش با خانمی که به صورت بیمارگونه ای خودآزار بوده و باعث آزار دیگران هم میشده به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم اینکه گاه رفتارهای انسان که شاید به نظر خودش عادی...
-
روز جمعه کسالت بار
جمعه 20 تیر 1404 16:45
از وسط هفته برای روز جمعه به مراسم چهلم یکی از اقوام دور دعوت شده بودم که برنامه امجور نشد و میخواستم به به نمایشگاه نقاشی نوجوانان خانه علم بروم که آن را هم فراموش کردم به ناچار جمعه را در خانه ماندم و حوصله ام حسابی سر رفت . از اینکه دائم موبایل به دست در دنیای مجازی باشم حس خوبی ندارم ولی متاسفانه عادت بدی شده ....
-
روزهای تلخ جنگ
جمعه 6 تیر 1404 12:27
دوهفته پر از استرس و نگرانی رو پشت سر گذاشتیم و من به کسانی فکر میکنم که نزدیکانشون رو از دست دادن و خودم را در غم اونها شریک میدونم . جنگی که فقط بر اساس قدرت نمایی نمایشی ترامپ دیوانه آغاز شد و چه فشار و استرس روانی بر مردم آمد . بیگناهانی که در این نمایش قدرت جانشان را از دست دادند . با آرزوی آرامش و صلح جهانی ....
-
موسیقی و هنر
چهارشنبه 21 خرداد 1404 12:40
تو سالن اجرای موسیقی دانشگده هنر کرج نشستم دختر خواهرم که دانشجوی موسیقی هست به همراه چند نفر از دوستانش اینجا اجرا دارند . به این فکر میکنم که موسیقی واقعا نیاز روح هست ولی برای خود نوازنده چقدر میتونه به عنوان یک شغل باشه و تو این مورد فکر میکنم موسیقی نمیتونه شغل اصلی و منبع درآمد اصلی باشه بلکه یک کار دلی هست که...
-
درد وحشتناک سیاتیک
شنبه 20 اردیبهشت 1404 13:20
ده روزی هست درد وحشتناک سیاتیک روزگارم رو سیاه کرده خونه نشین شدم و دلشوره کارهای دفتر هم بار مضاعف شده . عجیبه که فیزیوتراپی هم هیچ کمکی برای بهبود نکرده و دیگه دارم به عمل جراحی فکر میکنم البته احساس خوبی هم نسبت به جراحی ستون فقرات ندارم.
-
مشغله فراوان و استرس ناگهانی زلزله
شنبه 13 اردیبهشت 1404 23:50
با سلام به همه دوستان خواننده وبلاگ و پوزش بابت تاخیر در به روز رسانی و تشکر از دوستانی که جویای احوال بودند . همچنان درگیر کارهای حسابداری دفتر هستم و ضمنا یک هفته ای هست که درگیر درد سیاتیک هستم و شکر خدا بعد از چند جلسه فیزیوتراپی امروز درد سیاتیک خیلی کمتر شده . امروز عصر هم با شنیدن خبر زلزله در اطراف کرج به شدت...
-
عید ۱۴۰۴
دوشنبه 11 فروردین 1404 14:29
عید امسال رو تصمیم گرفتم با یکی از دوستان قدیمی یک سفر به تاجیکستان بریم و برنامه ریزی کردیم و خوشبختانه سفر خوبی شد . بلیط رفت رو خریدیم و هتل هم رزرو کردیم و بلیط برگشت رو تصمیم گرفتیم همونجا بگیریم . رفتیم تاجیکستان چند روز اول رو در شهر دوشنبه بودیم درهتلی که یک ایرانی مدیریت داخلی آن را بر عهده داشت و راهنمایی و...
-
سفر عید
دوشنبه 27 اسفند 1403 15:25
برای عید دلم میخواست یک سفر تاجیکستان برم از چند تا تور قیمت گرفتم قیمتها خیلی بالا بود با یکی از دوستان قدیمی از دوستان هم خوابگاهی دوران دانشجویی صحبت کردم و تصمیم گرفتیم خودمون دو تایی بریم سفر و با برآورد هزینه ای که داشتیم خیلی مناسب تر از تور بود بلیط و محل اقامت رو رزرو کریم و امروز برای تهیه ارز اومدم خیابون...
-
من و اضطرابهای بی پایان
پنجشنبه 8 آذر 1403 22:35
مدتی هست که با اضطراب دست به گریبانم ساده ترین مسائل و امور عادی هم موجب استرس و اضطرابم شده و گاه دچار فراموشی میشوم . رفتم مشاوره روانشاسی و از مشاور میپرسم ممکن هست دچار آلزایمر شوم ؟ مشاور میگوید شما که با عدد و رقم و محاسبات سر و کار دارید اصلا نگران آلزایمر نباشید. خیالم کمی راحت شده اما این اضطراب مفرط موجب...
-
روزمرگی
شنبه 12 آبان 1403 10:01
صبح دارم میرم دنبال کارهام سر خط سوار تاکسی شدم اینجا ایستگاه اتوبوس هم هست یک خانم اومد پرسید کرایه چند هست و راننده مبلغ رو گفت هفت هزار تومن و خانم برگشت تا منتظر اتوبوس بشه ... تو فکر فرو میرم تفاوت کرایه تاکسی با اتوبوس ۵ هزار تومن هست... خیابان درختی کرج خیابان طلا فروشها و موبایل فروشها هست و تو این خیابون...
-
یادخاطرات قدیم
دوشنبه 7 آبان 1403 11:18
برای دفتر بخاری نیاز بود سر راهم یک فروشگاه لوازم خانگی اسنوا هست رفتم و سفارش بخاری دادم و چند روزه خاطرات قدیم برام زنده شده . زمانی که اصفهان زندگی میکردم بعد از تولد پسر اولم سرکار نرفتم وقتی دو سالش شد بردم گذاشتمش مهد کودک میدونستم از عهده هزینه اش برنمیام ولی تصمیم گرفته بودم هر طور شده کار پیدا کنم به چند تا...
-
روز مرگیها
سهشنبه 1 آبان 1403 17:28
این روزها با صحنه های جالبی روبرو میشم : از دفتر اومدم بیرون و دارم میرم به سمت خونه از روبرو دختری داره میاد یک سویی شرت پوشیده که روی اون این نوشته چاپ شده : اعصاب ندارما سمت من نیا تو مسیرم از جلو تعمیرگاهی که معمولا ماشینم را برای سرویس و تعمیر به آنجا میبرم و جوان بسیار مودب و دقیقی صاحب آن است رد می شوم میبینم...
-
روزمرگیها
شنبه 24 شهریور 1403 10:41
دارم میرم هشتگرد این صحنه ها توجهم رو جلب کرد : - دوتا دختر ۱۵ ،۱۶ ساله خیلی شیک و مرتب که روبروی آموزشگاه زبان کنار دیوار خیلی راحت روی زمین نشسته و در حال گفتگو و خنده و چک کردن گوشیهاشون بودن و من متعجب از اینکه اینها چطور راحت روی زمین نشستن ؟ - یک خانم مسن که با پسر جوونش در کنارش داشت از روبرو میومد خانم به سختی...
-
روزمرگیها
پنجشنبه 15 شهریور 1403 19:38
دارم از دفتر برمیگردم تو این ساعت که خیابون شلوغ و پر رفت و آمد هست مواردی که توجهم رو به خودش جلب کرد : - لباسهای خانمها و آقایون ، کلا فرهنگ عمومی پوشش تغییر کرده مثلا لباسهای نیم تنه دخترها که بخشی از شکمشون بیرون هست شلوارهای بسیار گشاد دخترها و پسرها ، شلوارهای لی پاره شده روی زانوها و ... - تعداد زیاد دستفروشها...
-
یک روز در بهشت زهرا
جمعه 5 مرداد 1403 11:56
امروز برای مراسم خاکسپاری یکی از اقوام اومدم بهشت زهرا ، بهشت زهرا برای خودش کشوری شده تا قطعه مورد نظر رو پیدا کنم کلی چرخیدم و الان روی نیمکت نشستم و صدای گریه و شیون یکی از صاحبان عزا بلند هست و از طرف دیگه صدای نوحه خوان از قطعات مجاور پخش میشه . مرحوم یکی از اقوام قدیمهست که خیلی وقت بود دیگه ارتباطی نداشتیم...
-
ذوق خفته شعر گفتن
پنجشنبه 17 خرداد 1403 13:47
در جایی این شعر رو خوندم و با خوندنش پاسخی برای اون نوشتم . شعری که خوندم : بلدم شعر دو چشمت بسرایم به دمی معنی واژه دل بردن و بستن بلدی؟ بلدم پل بزنم از دل خود تا به دلت پای یک شاعر دیوانه نشستن بلدی ؟ این هم پاسخ من : گفته بودی بلدی پل بزنی از دل خود تا به دلم زدن یک پل محکم که با چشمک یک غیر نلرزد بلدی ؟ دل من سخت...
-
روزنوشت
چهارشنبه 9 خرداد 1403 19:56
چند روز پیش در مسیرم به سمت دفتر یک ورق کاغذ چسبیده شده به دیواره پل هوایی توجهم رو جلب کرد با خوندنش بغض گلوم رو گرفت . بر روی کاغذ نوشته شده بود فروش یک عدد کلیه و یک شماره تماس هم نوشته شده بود و من هربار یادش میفتم بغض گلوم رو میگیره و اشک در چشمم حلقه میزنه .... فقر در جامعه داره بیداد میکنه . چه نیازی باعث میشه...
-
استرسهای کار مالی
دوشنبه 7 خرداد 1403 11:22
چند روز بود درگیر اظهارنامه انحلال یک شرکت بودم و با توجه به اینکه اولین تجربه ام برای این اظهارنامه بود استرس زیادی داشتم بالاخره اظهارنامه رو آماده کردم و تحویل دادم با خودم فکر میکردم آیا فقط کار مالی پر استرس هست یا استرس کاری وابسته به خود شخص هست و به این فکر کردم که اگر شغل من با جان انسانها در ارتباط بود و من...
-
و اضطرابی که پایان ندارد
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 20:31
داستان اضطراب من همچنان ادامه داره و من با سماجت دا رم مقاومت میکنم . کارهای رو تین حسابداری گاه چنان من رو دچار استرس میکنه که از خودم ناامید میشم و میگم عطای کار رو به لقای اون ببخشم ولی من که اهل تسلیم نیستم همچنان مقاومت میکنم. باور دارم که این مشکل با صبوری و حفظ آرامش به نحو احسن حل خواهد شد . گاه فکر میکنم...
-
سال نو ۱۴۰۳
سهشنبه 7 فروردین 1403 17:37
امسال با خواهرها تصمیم گر فتیم سال نو رو در ترکیه و در کنار یکی از خواهرهام که چند سال قبل به ترکیه مهاجرت کرد باشیم . و الان چند روز هست که آنکارا هستیم . تعداد زیاد توریست در اینجا و درآمد قابل توجه ترکیه از محل جذب توریست و تفاوت قابل توجه ارزش ریال و لیر ترکیه از نکات مهمی هست که این چند روز ذهن من رو درگیر کرده ....
-
تجربه عملی برای مواجهه با اضطراب و حل آن
سهشنبه 17 بهمن 1402 23:28
همانطور که در پست قبل نوشتم در مسیر برگشت از سفر چابهار دچار حادثه شده و در نتیجه اضطرابم بسیار زیاد شده بود چند روز بعد از حادثه موقع عبور از مقابل یک کتابفروشی چشمم به کتابی با عنوان رهایی از اضطراب و استرس خورد نویسنده کتاب دکتر دیوید برنز و مترجمین سمانه احمدزاده و شیوا شهرینانی ، آن را خریدم و مطالب کتاب چقدر...
-
سفر چابهار و ...
سهشنبه 17 بهمن 1402 23:05
ماه گذشته با یک تور به چابهار سفر کردم . سفر با تور رو به دلایل مختلف دوست دارم سفر دسته جمعی که با برنامه های متنوع و شادش مسیر هر چقدر هم دور باشه به چشم نمیاد . آدم با افراد جدید آشنا میشه و... تو این سفر هم با همسفرانی بسیار شاد و پر انرژی همسفر بودیم و اقامتگاهمون که یکبوم گردی خیلی خوب و تمیز بود و لیدرهای...
-
روزمرگیها
دوشنبه 2 بهمن 1402 18:18
هوا تاریک شده دارم برمیگردم خونه تو مسیر میبینم یک پسر جوون تو خیابون هم جهت با ماشینهای عبوری داره عقب عقب میره و هی برمیگرده چک میکنه که به ماشینی چیزی نخوره برام عجیب بود دلم میخواست بپرسم چرا داره این کار رو میکنه ؟ خودم هم الان ایستادم کنار پیاده رو و این مطلب رو مینویسم.