-
من و اضطرابهای بی پایان
پنجشنبه 8 آذر 1403 22:35
مدتی هست که با اضطراب دست به گریبانم ساده ترین مسائل و امور عادی هم موجب استرس و اضطرابم شده و گاه دچار فراموشی میشوم . رفتم مشاوره روانشاسی و از مشاور میپرسم ممکن هست دچار آلزایمر شوم ؟ مشاور میگوید شما که با عدد و رقم و محاسبات سر و کار دارید اصلا نگران آلزایمر نباشید. خیالم کمی راحت شده اما این اضطراب مفرط موجب...
-
روزمرگی
شنبه 12 آبان 1403 10:01
صبح دارم میرم دنبال کارهام سر خط سوار تاکسی شدم اینجا ایستگاه اتوبوس هم هست یک خانم اومد پرسید کرایه چند هست و راننده مبلغ رو گفت هفت هزار تومن و خانم برگشت تا منتظر اتوبوس بشه ... تو فکر فرو میرم تفاوت کرایه تاکسی با اتوبوس ۵ هزار تومن هست... خیابان درختی کرج خیابان طلا فروشها و موبایل فروشها هست و تو این خیابون...
-
یادخاطرات قدیم
دوشنبه 7 آبان 1403 11:18
برای دفتر بخاری نیاز بود سر راهم یک فروشگاه لوازم خانگی اسنوا هست رفتم و سفارش بخاری دادم و چند روزه خاطرات قدیم برام زنده شده . زمانی که اصفهان زندگی میکردم بعد از تولد پسر اولم سرکار نرفتم وقتی دو سالش شد بردم گذاشتمش مهد کودک میدونستم از عهده هزینه اش برنمیام ولی تصمیم گرفته بودم هر طور شده کار پیدا کنم به چند تا...
-
روز مرگیها
سهشنبه 1 آبان 1403 17:28
این روزها با صحنه های جالبی روبرو میشم : از دفتر اومدم بیرون و دارم میرم به سمت خونه از روبرو دختری داره میاد یک سویی شرت پوشیده که روی اون این نوشته چاپ شده : اعصاب ندارما سمت من نیا تو مسیرم از جلو تعمیرگاهی که معمولا ماشینم را برای سرویس و تعمیر به آنجا میبرم و جوان بسیار مودب و دقیقی صاحب آن است رد می شوم میبینم...
-
روزمرگیها
شنبه 24 شهریور 1403 10:41
دارم میرم هشتگرد این صحنه ها توجهم رو جلب کرد : - دوتا دختر ۱۵ ،۱۶ ساله خیلی شیک و مرتب که روبروی آموزشگاه زبان کنار دیوار خیلی راحت روی زمین نشسته و در حال گفتگو و خنده و چک کردن گوشیهاشون بودن و من متعجب از اینکه اینها چطور راحت روی زمین نشستن ؟ - یک خانم مسن که با پسر جوونش در کنارش داشت از روبرو میومد خانم به سختی...
-
روزمرگیها
پنجشنبه 15 شهریور 1403 19:38
دارم از دفتر برمیگردم تو این ساعت که خیابون شلوغ و پر رفت و آمد هست مواردی که توجهم رو به خودش جلب کرد : - لباسهای خانمها و آقایون ، کلا فرهنگ عمومی پوشش تغییر کرده مثلا لباسهای نیم تنه دخترها که بخشی از شکمشون بیرون هست شلوارهای بسیار گشاد دخترها و پسرها ، شلوارهای لی پاره شده روی زانوها و ... - تعداد زیاد دستفروشها...
-
یک روز در بهشت زهرا
جمعه 5 مرداد 1403 11:56
امروز برای مراسم خاکسپاری یکی از اقوام اومدم بهشت زهرا ، بهشت زهرا برای خودش کشوری شده تا قطعه مورد نظر رو پیدا کنم کلی چرخیدم و الان روی نیمکت نشستم و صدای گریه و شیون یکی از صاحبان عزا بلند هست و از طرف دیگه صدای نوحه خوان از قطعات مجاور پخش میشه . مرحوم یکی از اقوام قدیمهست که خیلی وقت بود دیگه ارتباطی نداشتیم...
-
ذوق خفته شعر گفتن
پنجشنبه 17 خرداد 1403 13:47
در جایی این شعر رو خوندم و با خوندنش پاسخی برای اون نوشتم . شعری که خوندم : بلدم شعر دو چشمت بسرایم به دمی معتی واره دل بردن و بستن بلدی؟ بلدم پل بزنم از دل خود تا به دلت پای یک شاعر دیوانه نشستن بلدی ؟ این هم پاسخ من : گفته بودی بلدی پل بزنی از دل خود تا به دلم زدن یک پل محکم که با چشمک یک غیر نلرزد بلدی ؟ دل من سخت...
-
روزنوشت
چهارشنبه 9 خرداد 1403 19:56
چند روز پیش در مسیرم به سمت دفتر یک ورق کاغذ چسبیده شده به دیواره پل هوایی توجهم رو جلب کرد با خوندنش بغض گلوم رو گرفت . بر روی کاغذ نوشته شده بود فروش یک عدد کلیه و یک شماره تماس هم نوشته شده بود و من هربار یادش میفتم بغض گلوم رو میگیره و اشک در چشمم حلقه میزنه .... فقر در جامعه داره بیداد میکنه . چه نیازی باعث میشه...
-
استرسهای کار مالی
دوشنبه 7 خرداد 1403 11:22
چند روز بود درگیر اظهارنامه انحلال یک شرکت بودم و با توجه به اینکه اولین تجربه ام برای این اظهارنامه بود استرس زیادی داشتم بالاخره اظهارنامه رو آماده کردم و تحویل دادم با خودم فکر میکردم آیا فقط کار مالی پر استرس هست یا استرس کاری وابسته به خود شخص هست و به این فکر کردم که اگر شغل من با جان انسانها در ارتباط بود و من...
-
و اضطرابی که پایان ندارد
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 20:31
داستان اضطراب من همچنان ادامه داره و من با سماجت دا رم مقاومت میکنم . کارهای رو تین حسابداری گاه چنان من رو دچار استرس میکنه که از خودم ناامید میشم و میگم عطای کار رو به لقای اون ببخشم ولی من که اهل تسلیم نیستم همچنان مقاومت میکنم. باور دارم که این مشکل با صبوری و حفظ آرامش به نحو احسن حل خواهد شد . گاه فکر میکنم...
-
سال نو ۱۴۰۳
سهشنبه 7 فروردین 1403 17:37
امسال با خواهرها تصمیم گر فتیم سال نو رو در ترکیه و در کنار یکی از خواهرهام که چند سال قبل به ترکیه مهاجرت کرد باشیم . و الان چند روز هست که آنکارا هستیم . تعداد زیاد توریست در اینجا و درآمد قابل توجه ترکیه از محل جذب توریست و تفاوت قابل توجه ارزش ریال و لیر ترکیه از نکات مهمی هست که این چند روز ذهن من رو درگیر کرده ....
-
تجربه عملی برای مواجهه با اضطراب و حل آن
سهشنبه 17 بهمن 1402 23:28
همانطور که در پست قبل نوشتم در مسیر برگشت از سفر چابهار دچار حادثه شده و در نتیجه اضطرابم بسیار زیاد شده بود چند روز بعد از حادثه موقع عبور از مقابل یک کتابفروشی چشمم به کتابی با عنوان رهایی از اضطراب و استرس خورد نویسنده کتاب دکتر دیوید برنز و مترجمین سمانه احمدزاده و شیوا شهرینانی ، آن را خریدم و مطالب کتاب چقدر...
-
سفر چابهار و ...
سهشنبه 17 بهمن 1402 23:05
ماه گذشته با یک تور به چابهار سفر کردم . سفر با تور رو به دلایل مختلف دوست دارم سفر دسته جمعی که با برنامه های متنوع و شادش مسیر هر چقدر هم دور باشه به چشم نمیاد . آدم با افراد جدید آشنا میشه و... تو این سفر هم با همسفرانی بسیار شاد و پر انرژی همسفر بودیم و اقامتگاهمون که یکبوم گردی خیلی خوب و تمیز بود و لیدرهای...
-
روزمرگیها
دوشنبه 2 بهمن 1402 18:18
هوا تاریک شده دارم برمیگردم خونه تو مسیر میبینم یک پسر جوون تو خیابون هم جهت با ماشینهای عبوری داره عقب عقب میره و هی برمیگرده چک میکنه که به ماشینی چیزی نخوره برام عجیب بود دلم میخواست بپرسم چرا داره این کار رو میکنه ؟ خودم هم الان ایستادم کنار پیاده رو و این مطلب رو مینویسم.
-
روزمرگی ها
یکشنبه 1 بهمن 1402 09:19
هر روز مسیر خانه تا دفتر و بالعکس را پیاده میروم که هم فال است هم تماشا هم پیاده روی که ورزش باشد و هم سیر و سیاحت در مسیر . گاه در مسیر گذر با صحنه های جالبی روبرو میشوم که تصمیم گرفته ام تحت عنوان روزمرگی ها بنویسم . امروز در مسیر در حال عبور از کنار درختی پرشاخه که همه برگهایش ریخته بود صدای همهمه جیک جیک گنجشکها...
-
این روزها ....
پنجشنبه 30 شهریور 1402 14:56
امروز در مسیر رفتن به ملک آباد با دیدن رفت و آمد گروه های مختلفی از مردم با خودم میگفتم که گاه باید از حریم هر روزه تکراری و امن چهاردیواری خانه و محل کار بیرون زد و با واقعیتهای اجتماعی روبرو شد مردمی از هر صنف و گروه اجتماعی . با دیدن این واقعیتها به عینه میشود دید که مردم هر روز فقیرتر میشوند و دیگر خبری از شادی و...
-
دغدغه های مادرانه
جمعه 20 مرداد 1402 11:56
مادرم همیشه میگفت خدا گرگ بیابون رو هم پدر و مادر نکنه و وقتی مادر شدم فهمیدم چی میگه حتی حالا که پسرها برای خودشون مردی شدن باز من همچنان نگرانشون هستم . پسر بزرگم که مغازه گیم نت داره و ساعت دو و سه بعد از نیمه شب میاد و تا ۱۲ ظهر خوابه البته نیروی کمکی گرفته که ساعت ده مغازه رو باز میکنه و من حرص میخورم که این چه...
-
تلخ و شیرین رو ز
پنجشنبه 15 تیر 1402 12:54
زندگی فراز و نشیب و تلخ و شیرین بسیار داره الان داخل یک ون نشستم و دارم میرم خانه علم ملک آباد . مسیرهای داخل شهر رو معمولا سعی میکنم با ماشین شخصی رفت و آمد نکنم و از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کنم . داخل ون که میشم چهار تا پسر بچه شاد با لباس فرم ورزشی نشستن و معلومه از مسابقه فوتبال برمیگردن . از یکیشون که بغل...
-
یک تجربه خوب
جمعه 9 تیر 1402 13:32
قبلا نوشته بودم که خیلی دچار استرس میشوم و گاه از فرط اضطراب و نگرانی به این فکر میکنم که کار را بطور کلی تعطیل کنم . اما از طرفی می دانم برای من که از شانزده سالگی عادت به کار دارم بیکاری برایم بسیار کسالت بار خواهد بود و به همین دلیل تلاش میکنم که بر این اضطراب غالب شوم . هفته گذشته بعد از بستن حسابهای یک شرکت متوجه...
-
مشغله ذهنی زیاد
دوشنبه 1 خرداد 1402 23:07
این روزها مشغله ذهنیم خیلی زیاد شده دچار نوعی وسواس شدم و هرچیزی رو چندین بار چک میکنم و باز دچار تشویش و نگرانی میشم گاه بدیهی ترین چیزها رو فراموش میکنم و نگران میشم که نکنه دارم آلزایمر میگیرم . گاه فکر میکنم بهتر هست دیگه کار دفتر رو رها کنم و کلا کار بیر ون رو جمع کنم و بعد میترسم دچار افسردگی بشم و منصرف میشم....
-
شبهای قدر خانه علم
پنجشنبه 24 فروردین 1402 17:06
اومدم خانه ایرانی ملک آباد و بچه ها مشغول بسته بندی کیسه های ارزاق برای خانوادهای نیازمند هستند . مراسم کوچه گردان عاشق ... با چه عشق و شوری مشغول کار هستند . دوتا از پسر بچه های تحت پوشش رو میبینم یک گوشه سالن نشستن و دارن با ورقهای کارتونها آدمک درست میکنن یکی ازاینها پسر بچه ای هست که کلکسیون بیماریهای مختلف هست...
-
سفر عید
جمعه 11 فروردین 1402 12:14
قبل از کرونا هر سال عید رو با گروه دوستان میرفتیم سفر و دو سه سال گذشته به دلیل کرونا این سفرهای دسته جمعی تعطیل شده بود البته گاهی سفرهای یک روزه با تور داشتم و امسال هم با یک تور اومدم سفر بوشهر البته دیگه بچه ها باهام نیستن با توجه به بزرگ شدن بچه ها دیگه اونها هم همراه نیستن نمیدونم این عدم همراهی بچه ها برای...
-
حادثه دزدی شب عید
شنبه 5 فروردین 1402 13:08
سلامی چو بوی خوش آشنایی ... بالاخره بعد از چند ماه فرصتی پیش آمد تا وبلاگ را به روز کنم. این چند ماه اصلا دست و دلم به نوشتن نمیرفت . از طرفی هجوم اخبار دردناک روح و روانم را بهم ریخته بود . از طرف دیگر فشار کارو دست تنهایی در انجام کارها این بهم ریختگی ذهنی را تشدید کرده بود . و کلی حرفهای انباشته شده در درونم هم...
-
تمدید گذرنامه
سهشنبه 1 آذر 1401 14:20
برای تمدید گذرنامه اومدم دفتر پلیس +۱۰ یک خانواده ۵ نفره شامل پدر و مادر و دو دختر کاملا محجبه و چادری و یک نوه دختر بچه بسیار دوست داشتنی جلوتر از من دارن کارهاشون رو انجام میدن خیلی پر انرژی و پرهیاهو هستن ازشون می پرسم قصد سفر به کجا دارن پسر جوونی که کارهاشون رو داره انجام میده با خنده میگه میخوایم خانوادگی...
-
امان از اینهمه درد
پنجشنبه 28 مهر 1401 16:19
حال ما در این این روزهای پر آشوب : غم مان سنگین است و چه سخت است تحمل اینهمه مرگ جوانان عزیز اینهمه ظلم و ستم حجم سنگین ریاکاری و تزویر و دروغ در پس اینهمه نومیدی و یاس از درون تن خسته یک ندا می آید روز نو خواهد شد و خورشید حقیقت از دل تاریکی نور خواهد پاشید اندکی صبر سحر نزدیک است...
-
امان از اینهمه درد
پنجشنبه 28 مهر 1401 16:18
حال ما در این این روزهای پر آشوب غم مان سنگین است و چه سخت است تحمل اینهمه مرگ جوانان عزیز اینهمه ظلم و ستم حجم سنگین ریاکاری و تزویر و دروغ در پس اینهمه نومیدی و یاس از درون تن خسته یک ندا می آید روز نو خواهد شد و خورشید حقیقت از دل تاریکی نور خواهد پاشید اندکی صبر سحر نزدیک است...
-
این روزها حالمون خوش نیست
چهارشنبه 13 مهر 1401 16:55
این روزها من هم مثل همه مردم این سرزمین حالم خوب نیست ازدحام اخبار دردناک رو ح همه رو خراشیده واین خبر آخر در مورد دختر مظلوم نیکا شاه کرمی به شدت من رو بهم ریخته تصور حجم عظیم عذابی که این دختر نوجوون کشیده خیلی دردناکه . خدا به داد دل خانواده این دختر برسه . کار هر روزم شده خوندن اخبار توییتر و اینستاگرام و .......
-
یاد روزهای گذشته
یکشنبه 13 شهریور 1401 12:43
برای کاری باید میرفتم سعادت آباد . با تاکسی رفتم میدون ونک و از اونجا با یک تاکسی دیگه به سعادت آباد، تو مسیر خاطرات روزهای گذشته تجدید شده بود و بی اختیار چشمانم خیس شد . یاد روزهای بعد از جدایی که با دنیایی از اضطراب و امید از اصفهان به تهران برگشته بودم و باید تنهایی زندگی خودم و بچه ها رو اداره میکردم و مصمم بودم...
-
من و مشغله زیاد
جمعه 4 شهریور 1401 14:00
مدت زیادی هست به دلیل مشغله کاری فرصت نکردم مطلبی بنویسم . دلم برای وبلاگ تنگ شده بود همینطور تو مسیر رفت و آمد موضوعات مختلف به ذهنم میرسید که متاسفانه فرصت نوشتن پیدا نمی کردم و بعد فراموش میشد.