برای کاری باید میرفتم سعادت آباد . با تاکسی رفتم میدون ونک و از اونجا با یک تاکسی دیگه به سعادت آباد، تو مسیر خاطرات روزهای گذشته تجدید شده بود و بی اختیار چشمانم خیس شد . یاد روزهای بعد از جدایی که با دنیایی از اضطراب و امید از اصفهان به تهران برگشته بودم و باید تنهایی زندگی خودم و بچه ها رو اداره میکردم و مصمم بودم که این کشتی نجات رو از دریای طوفان زده به سلامتی به ساحل مقصود برسونم میدون ونک و اتوبان حکیم مسیر هر روزه من برای رفت و برگشت به محل کارم بود و حال که به گذشته فکر میکنم خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که کمکم کرد و تونستم رو پای خودم بایستم و زندگی خودم و بچه هام رو به ثبات قابل قبولی برسونم .
مدت زیادی هست به دلیل مشغله کاری فرصت نکردم مطلبی بنویسم . دلم برای وبلاگ تنگ شده بود همینطور تو مسیر رفت و آمد موضوعات مختلف به ذهنم میرسید که متاسفانه فرصت نوشتن پیدا نمی کردم و بعد فراموش میشد.
یک مسابقه ورزشی در کرمانشاه در جریان هست و دو تا از بچه های تحت پوشش جمعیت در اون شرکت کردن یکی از بچه ها خبر مقام آوردنش رو در گروه واتس آپ گذاشته مکالمه تلفنیش با کسی که همراه بچه ها رفته اونجا هست خوشحالیشون غیر قابل وصفه و من باشنیدن این مکالمه و خبر خوش اون لبریز شوق میشم . با خودم میگم واقعا انگیزه انحلال چی هست ؟؟ اینهمه فساد اقتصادی تو جامعه بدون هیچ کنترل و رسیدگی ریشه دوانده اونوقت برای یک جمعیت خیریه کاملا قانونی حکم انحلال دادن واقعا جای تأسف داره....
انحصار طلبی تو همه زوایای فعالیتهای اجتماعی ریشه دوانده ....