بعد از برگشت از پاریس باهمسر سابق برادرم که از دوستانم هست قرار گذاشتیم و یک شب رو پیش اون موندیم شب خیلی خوبی بود با انواع دمنوشهای گیاهی ازمون پذیرایی کرد کلی درباره مهاجرت و مشکلات اون صحبت کردیم اون هم معتقد بود آلمانیها نمیپذیرن یک خارجی به عنوان مافوق اونها باشه و به همین دلیل هست که مهاجرین بیشتر به مشاغل خدماتی و شخصی مشغولن . صبح روز بعد با راهنمایی اون دوست برای دیدن پل عشا ق بر روی روخانه راین رفتیم جالب بود سرتاسر پل پر بود از قفلهایی رنگارنگ که نام عشاق براون حک شده بود ... این پل نزدیک کلیسای بزرگ دم و ایستگاه مترو مرکزی کلن بود چند تا عکس انداختیم و بعد با مترو به نویس برگشتیم و تا بعد از ظهر در نویس گشتیم و خریدهامون رو انجام دادیم ...
روز بعد صبح بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه سوار اتوبوس شدیم با توجه به اتفاقاتی که روز قبل افتاده بود و ما از گروه جا مونده بودیم راننده اتوبوس با دیدن ما یادآوری کرد که ساعت 8 کنار اتوبوس باشیم و جا نمونیم .
برنامه بازدید از مجموعه کاخهای ورسای بود .
مجموعه کاخها و باغهای ورسای بسیار دیدنی بود . وارد مجموعه شده بودیم و سرگرم عکس گرفتن بودم که ناگهان متوجه شدم کیفم نیست همه پولم و مدارک شناسایی خودم و خواهرم داخل اون بود به تصور اینکه موقع خرید بلیط مقابل باجه بلیط فروشی جا گذاشتم به خواهرم گفتم همونجا صبر کنه و سراسیمه برگشتم . با رسیدن به گیت بازرسی به پلیس توضیح دادم که برای پیدا کردن کیفم میخوام خارج شم که پلیس از یک نفر دیگه سوال کرد و اونها کیفم رو که داخل قفسه گذاشته بودن نشونم دادن . بله موقع بازرسی کیفم رو داخل دستگاه گذاشته بودم و فراموش کرده بودم بردارم با دیدن اون ، یک نفسی به راحتی کشیدم ...
تردید داشتن که آیا راست میگم یانه که گفتم پاسپورتم داخلش هست و با دیدن اون ، کیف رو بهم دادن و من با سرعت برگشتم .....
مراقب بودیم که همسفرهامون رو گم نکنیم واین موضوع کلی سوژه خنده برامون شده بود تا ساعت 12 اونجا بودیم و اومدیم بیرون و با توجه به اینکه هنوز اتوبوس نیومده بود و به اندازه کافی فرصت داشتیم به اتفاق یک خانواده دیگه ار همسفرهامون رفتیم ناهار خوردیم . سوپ پیاز فرانسوی با پنیر فراوون و نون تست تو اون هوای سرد خیلی چسبید....
اومدیم بیرون و اتوبوس اومد و سوار شدیم و به سمت آلمان حرکت کردیم... .
با پاریس زیبا خداحافظی کردیم ....
پاریس در مقایسه با آلمان مردمی مهربانتر داشت اما از نظر تمیزی و نظم آلمان خیلی تمیزتر و منظم تر بود...
احساس میکنم این روزها بازار وبلاگ نویسی کساد شده نمیدونم این فقط احساس من هست و اتفاقی هست که برای وبلاگ من افتاده یا همه وبلاگ نویسها همین حس رو دارن ...
از دوستان قدیمی خبری نیست و من دلم برای اونها تنگ شده ....
روز اول با استرسهای بسیار شروع شد و ما با گم کردن گروه مجبور شدیم به تنهایی هتل رو پیدا کنیم و با رسیدن به هتل بااحساس خستگی بسیار در هتل که بسیار تمیز و آرام بود به استراحت پرداختیم . اومدن اتوبوس رو رزوشن بهم خبر داد و من رفتم پایین تا کوله و وسایلمون رو بردارم با لیدر تور صحبت کردم که چرا در محل قرار نبودن و درست آدرس و زمان رو اعلام نکردن و... نمیدونم اشتباه از ما بود یا اون ....
برای بعد از ظهر قرار گذاشت و توضیح داد که در ایستگاه مترو که روی نقشه علامت زده بود همه باید جمع بشن بعد از یکی دو ساعت استراحت رفتیم بیرون تا هم غذا بخوریم و هم اینکه زودتر به محل قرار بریم .
کمی اون دوروبر گشتیم و برای خوردن ناهار هم رفتیم داخل یک رستورانی که نوشته بود " حلال". رفتیم داخل و لازانیا خوردیم و بعد هم با مترو به محل قرار رفتیم. حدود یک ساعت زودتر رسیده بودیم با لیدر تماس گرفتم که ببینم باید داخل ایستگاه منتظر اونها باشیم یا بیرون ایستگاه که تلفنم رو جواب نداد با برادرم تماس گرفتم و ازش خواستم خبر بگیره بعد از چند دقیقه گفت بیرون ایستگاه وکنار یک مجسمه شبیه مجسمه آزادی ... رفتیم بیرون از مترو و چنین مجسمه ای ندیدیم واااای دوباره دردسر.... هر چی زنگ زدم گوشیش رو پیغام گیر بود چند بار پیغام گذاشتم و اون جوابی نداد برادرم هم از اون طرف اعصابش بهم ریخته بود بهش گفتم تو دیگه کاری نداشته باش من خودم درستش میکنم و.... بالاخره بعد از تماسهای بسیار جواب تلفن رو داد و گفت بیرون ایستگاه به سمت پل جدید بریم و من با عتراض بهش گفتم که ما اونجا رو نمیشناسیم و اون باید بیاد کنار ایستگاه دنبال ما . و بالاخره اومد در حالی که عذر خواهی میکرد و من هم در حالیکه به شدت بهش اعتراض میکردم گفتم که اون باید بیشتر توضیح بده با توجه به اینکه میدونست من زبان آلمانی نمیدونم و به انگلیسی هم تلسط کامل ندارم باید و..... قبول کرد و عذرخواهی کرد .رفتیم کنار رودخانه که بقیه هم گروهیها هم اونجا بودن و برنامه اون شب قایق سواری روی رودخانه سن بود که خیلی خو ش گذشت...
آخر شب با خاطره ای خوش از قایق سواری برگشتیم هتل و تو مسیر برگشت با آهنگهای زیبای فرانسوی در اتوبوس که باهم خوانی لیدر میانسال تور وافراد گروه هم همراه بود شبی به باد ماندنی برامون ترتیب داده شد که تمام استرسهای قبل جبران شد.....
با توجه به اینکه ظهر باید میرفتیم هتل تا ظهر به همراه تور از مناطق مختلف پاریس دیدن کردیم . با توجه به مشکل زبان و غرق شدن در تماشای مراکز و عکسبرداری تو اولین بازدید از کلیسا از گروه عقب موندیم و با تماس لیدر تور با برادرم و تماس برادرم با ما گروه رو پیدا کردیم . اما موضوع به اینجا ختم نشد در اطراف موزه لور بودیم که باز گروه رو گم کردیم و متاصل در روی نیمکتی نشستیم و تصمیم گرفتیم خودمون بریم هتل محل اقامت رو پیدا کنیم به سمت اتوبوس روبازی که برای توریستها بود رفتم با راننده صحبت کردم و آدرس رو نشونش دادم و اون راهنمایی کرد که بهتر هست با مترو بریم و ما رو به نزدیکترین ایستگاه مترو رسوند و هیچ کرایه ای هم از ما نگرفت داخل ایستگاه مترو با نشون دادن آدرس هتل از مسئول فروش بلیط مجددا راهنمایی خواستم که با همکاری بسیار خوب اون آقا روبرو شدم نقشه ای به من داد و بازدن علامت بر روی اون ایستگاه هایی رو که باید پیاده میشدیم و خط رو عوض میکیردیم مشخص کرد و با توجه به اینکه کردیت کارت نداشتیم خودش از اطاقش اومد بیرون و از دستگاه برامون بلیط خرید .
سوار قطار شدیم و تا رسیدن به منطقه مورد نظر از چند نفر راهنمایی خواستیم و با برخوردهای بسیار مهربان اونها روبرو شدیم .تو ایستگاه محل هتل پیاده شدیم و به نزدیکترین هتل برای پرسیدن راه رسیدن به هتل مورد نظر مراجعه کردیم و رزوشن هتل که آقای سیاه پوستی بود بر روی یک نقشه با مازیک مسیر رو مشخص کرد . از اون هتل بیرن اومدیم و نزدیکیهای هتل محل اقامتمون بودیم و من و خواهرم داشتیم نقشه رو نگاه میکردیم تا مسیرمون رو چک کنیم که دو تا خانوم به سمتمون اومدن و ازمون پرسیدن : میتونن کمکمون کنن؟ این برخوردهای انسانی و مهربان برامون جالب بود . هتل رو پیدا کردیم اطاقمون رو تحویل گرفتیم و از رزوشن هتل خواستیم به محض اومدن اتوبوس بهمون خبر بده . رفتیم تو اطاقمون و بعد از گذروندن کلی استرس با آرامش استراحت کردیم .........