امروز یک ساعتی تو دفتر وقت گذاشتم و سری به وبلاگها زدم . خوندم و نوشتم . واااای خیلی خوشحالم
این روزها چنان غرق کار هستم که گاه خودم رو هم فراموش میکنم و فقط گاهی هنگام بالا رفتن از پله ای یا هنگام برخواستن از روی صندلی با درد کمر میفهمم که منی وجود دارد که از یادش برده ام دلم برای خواندن و نوشتن و بخصوص نوشتن تنگ شده برای خواندن باژ مسیر نیم ساعته رفت و برگشت به شرکت و در سرویس فرصتی دست میدهد برای خواندن کانالهای تلگرامی.
عاشق نوشته های احسان محمدی هستم دوست دارم رو در رو ببینمش سر تعظیمی در مقابلش فرود آورم و بگویم:
جانا سخن از زبان ما میگویی.
یا بگم :
آقا واقعا دمت گرم..