من هنوز ماشینم رو نتونستم صاحب بشم دو هفته گذشته که یا من یا کوروش هر روز دادگاه و آگاهی و بیمه بودیم و حالا که ماشین رو از پارکینگ آوردم نمایندگی و کارهاش انجام شده و حدود 4 میلیون هزینش شده گفتن باید فاکتور رو از نمایندگی بگیرم ببرم بیمه . فاکتور رو بردم بیمه میگن با توجه به اینکه سارق دستگیر شده باید ایشون بیاد خسارت رو به ما بده تا ما چک رو بدیم به شما .میگم خوب خودتون برید دنبالش . من ماشین رو بیمه کردم که دیگه دنبال این دردسرهاش نباشم .میگن کاری نمیتونیم بکنیم باید برید برگه های بازجویی رو از پروندتون بیارید. رفتم آگاهی از اونجا رفتم دادسرا و دوباره برگشتم آگاهی و در نهایت تو آگاهی عصبانی شدم و اعتراض کردم که چرا کار من رو راه نمی اندازید خوب برگه های بازجویی رو بدید من ببرم برای بیمه و در نهایت افسر مسئول پرونده میگه مگر ماشینت بیمه نبوده خوب بگو نماینده بیمه بیاد از قاضی حکم بگیره و هر چی میخواد از پرونده برداره چرا دادت رو سر ما میزنی .برگشتم بیمه و میگم نماینده شما باید بره و اون میگه خوب نماینده رو میفرستیم فریادم بلند میشه که خوب پس اگر میدونید باید نماینده بفرستید چرا من رو سرگردون میکنید چرا از همون اول کار رو به روش درست انجام نمیدید .....
واقعا چرا هیچکدوم به حقوق هم احترام نمیزاریم ..........
این روزها آرامشم حسابی بهم ریخته تو این رفت و آمدها به آگاهی و دادسرا روبرو شدن با غده های چرکین جامعه بسیار دردناکه. آرامش و امنیت روانیم رو کاملااز دست دادم .بخصوص که برادر یکی از سارقها زنگ زده بود به کوروش و به شام دعوت کرده بود و گفته بود دو تا افسرهای آگاهی هم هستن بیا دور هم باشیم تا کینه و کدورتها از بین بره و من مونده بودم که چرا باید افسر آگاهی تو این مهمونی شرکت کنه ............. ؟؟؟؟؟؟
واقعا به این شکل چه کسی امنیت جامعه رو تضمین میکنه ....... ؟؟؟؟؟؟؟
از طرف دیگه همکارها میگفتن ماشین رو ندی نمایندگی شاید جنس دست دوم بندازه و به عنوان نو ازت پول بگیره و من هاج و واج و متحیر با خودم میگفنم واااای مگر میشه ......
این روزها دیگه همه رو دزد میبینم احساس میکنم همه انگار یک جورایی دستمون تو جیب دیگری هست . با بی مسئولیتی و بی توجهی به حقوق دیگران از وقت و انرژی همدیگه دزدی میکنیم و به آدم خسارت دیده با بی مسئولیتیهامون خسارت بیشتر وارد میکنیم .........
دیگه هی به خودم میگم واقعا این جامعه جای زندگیه ؟؟؟؟؟؟؟؟
الان یک هفته هست درگیر ماجرای دزدیده شدن ماشینم هستم .
شنبه شب کوروش زنگ زد که مامام من دیر میام و من پرسیم دیر میام یعنی چه فردا مگر سرکار نمیری ؟ و اون جواب داد که مامان ماشین رو دزدیدن قلبم وایساد اما خونسردیمو حفظ کردم پرسیدم کجا ؟ گفت کوچه .... به دو نفر مشکوک بودم زنگ زدم پلیس و اومده اونها رو برده و الان منتظر دوستم هستم تا با هم بریم کلانتری و شروع کرد به گریه که مامان من دیگه به ماشین دست نمیزنم و من فریاد زدم که تو دیگه گیم نت نرو دیگه از رفتارهای بچه گانت دست بردار .....
جریان از این قرار بود که اون روز با ماشین رفت سرکار و عصر بعد ار برگشتن از سرکار میره گیم نت و ماشین رو تو کوچه مجاور گیم نت پارک میکنه و موقع خارج شدن از ماشین با دو تا از بچه های گیم نت رو برو میشه و سلام و علیکی میکنه و میره گیم نت و مطابق روال همیشه سوییچ و مدارک رو میراره تو کشو دخل گیم نت و مشغول بازی میشه و دو ساعت بعد موقعی که میخواسته برگرده میبینه سوییچ و مدارک نیست و سراسیمه میدو بیرون و میبینه ماشین رو بردن برمیگرده و با صاحب گیم نت فیلم دوربین مداربسته رو چک میکنن و زنگ میزنن به پلیس و با توجه به فیلم متوجه میشن همون دونفری رو که تو کوچه دیده بوده با همدستی دو نفر دیگه ماشین رو دزدیدن یکی از اونها که برای اولین بار اومده گیم نت با همکاری سه نفر دیگه از دقایقی که صاحب گیم نت سر دخل نبوده استفاده کرده و سوییچ و مدارک رو برداشته و ماشین رو میبرن صاحب گیم نت زنگ میزنه و اون دو نفر رو با ترفندی میکشونه گیم نت و پلیس اونها رو دستگیر میکنه .
بعد از تلفن کوروش زنگ زدم به برادرم و به کوروش هم که با ماشین دوستش رفته بود کلانتری گفتم بیاد دنبالم و سند ماشین رو برداشتم و با اونها رفتم کلانتری تو ماشین هم حسابی به کوروش بابت سهل انگاریهاش توپیدم و اون سکوت کرد .
رسیدم کلانتری میبینم متهمین رو با گرفتن تعهد آزاد کردن و در مقابل اعتراض من میگن اونها میگفتن سارق رو نمیشناسن و چون سارق اصلی کسی دیگه هست ما اونها رو نمیتونیم نگه داریم ازشون تعهد گرفیم فردا برای بازجویی بیان و من بهشون اعتراض کردم که از دستتون شکایت میکنم الان اونها سر فرصت ماشین رو لخت میکنن و.... دیگه اعتراضها فایده ای نداره میگن تعهد دادن فردا باید اینجا باشن ...
برگشتیم خونه و روز بعد رفتیم خوشبختانه هر سه نفر اومده بودن و ادعا میکردن نفر چهارم که رفته سر دخل رو نمیشناسن اما پلیس با دیدن فیلم اونها رو روانه بازداشتگاه کرد و اونها بعد از یکی دو روز اعتراف به همدستی در دزدی کردن . روز بعد هم شب از یک کلانتری دیگه زنگ زدن که ماشین در منطقه ای خلوت در کنار یک پارک پیدا شده در حالیکه خیلی از قطعاتش رو بردن و الان یک هفته هست که من و کوروش یک پامون آگاهیه و پای دیگرمون دادسرا ...
بعضی روزها ناخودآگاه زیباییها بیشتر به چشم آدم میاد . عصر چهارشنبه بعد از غروب افتاب تو مسیر خونه تا دفتر که حدود 15 دقیقه بیشتر نیست صحنه هایی رو دیدم که شاید هر روز میدیم و توجهم رو جلب نمیکرداما اون روز به صورت زیبایی توجهم رو جلب کرده بود . چند تا از صحنه هایی که دیدم رو براتون مینویسم .
- دختر بچه ای با یک شاخه گل رزدر یک دست که دست در دست پدر جوونش در حال عبور از پیاده رو و تماشای مغازها و دست فروشها بودن و شاد و خندون به دنبال چیزی میگشتن
- دختر بچه دیگری که دو تکه اسنک در دست و مشغول خوردن بود و با چهره گلایه مندی به مادرش میگفت من که گفتم بگو کمتر سس بریزه و .... من تصور کردم لحظه ای رو که با اصرار از مادرش خواسته براش اسنک بگیره و حالا که مزه اون با تصوراتش نمیخونه شروع کرده به شکایت . بی اختیار لبخندی بر لبانم نشست و به یاد بچگیهای خودم و و برخوردهای پدر و مادرم و کودکی پسرهام -کوروش و داریوش- و برخوردهای من وامیر با اونها افتادم .
- خانمهایی که چند نفره و به همراه بچه ها تو خیابون و بین دستفروشها میچرخیدن و قیمت میکردن و چه بسا با این فکر که وصف العیش نصف العیش هیچ خریدی هم نمیکردن و چه لذتی داشت این گشتنها ....