این روزها هیچ کس حالش خوب نیست همه گویی غمی بزرگ بر سینه دارند به هرکسی نگاه میکنی سردرگم و سر در گریبان است .
مرتب این شعر مولانا رو دارم زمزمه میکنم که :
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
آیا این انعکاس فریادهای مرگ بر این و آن نیست ؟
خسته شدیم از شنیدن فریادهای مرگ بر این و مرگ بر آن ، ای کاش به جای آرزوی مرگ و نیستی برای همه، آرزوی هدایت ، سلامت و تندرستی برای همه دنیا میکردیم .
ای کاش مسولین کشورمون به جای اینکه انگشت اشاره به سوی دنیا بگیرن و به دنبال گره انداختن در کار دشمنان خود ساخته باشن کمی هم برای حل مشکلات داخل ایران فکر میکردن .
مگر غیر از این نیست که ابتدا باید خودسازی کرد و الگو شد برای ساخته شدن دیگران ؟
بی شک این سلسله حوادث تلخ و ناگوار پایان خواهد یافت و از پس این سیاهی دهشتناک سپیده صبح خواهد دمید ...
مدتی بود که یکی از دوستان وبلاگی گفته بود کتابخانه ای محلی دارند و کتاب امانت میدهند و پیشنهاد کرده بود برای رهایی از بی حوصلگیهای دوران اولیه بازنشستگی از کتابخانه آنها کتاب امانت گرفته و کتاب خواندن را هم در برنامه داشته باشم و من بعد از مدتها امروز توانستم به دیدار این دوست عزیز رفته و از نزدیک با ایشان آشنا شده و کتاب امانت بگیرم .
موقع برگشت با مترو دیدن تلاشهای مردم از مسافرینی که برای از دست ندادن مترودرحال دویدن بودند تا فروشندگان و دست فروشان خانم مترو که با صدای بلند در حال تبلیغ اجناس خود بودندهمه و همه انرژی مضاعف به من داد . مردم برای گذران زندگی همه در تلاشند واین تلاش امید به زندگی رو در انسان افزایش میده .
با خودم فکر میکردم این خانمهایی که برای خریدهای خود از کرج راهی بازار تهران میشوند چه کار خوبی می کنند. قبلا به نظرم این کار کار بیهودای میآمد که موجب ازدحام غیر ضروری مسافرین مترو می شد.
تصمیم گرفتم گاهی هم به یاد دوران جوانی سری به کتابفروشیهای میدان انقلاب بزنم .
ممنون سهیلای عزیز بابت پیشنهاد خوبت .
از دیدارت بسیار خوشحالم.