من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

امروز تهران بودم


یکی از کارهایی که برای سال 93 انجام دادم الان داره رسیدگی میشه. هفته قبل ممیز دارایی اومده بوده دفتر اون شرکت و یک سری مدارک خواسته بوده و اونها هم آماده کردن و بردن و ممیز هر بار یک ایرادی گرفته وگفته حسابدارتون بیاد . امروز خودم رفتم . حوزه مالیاتی تهران بود مدارک و مرتب کردم و دادم و برای یک سری نواقص هم رفتم دفتر اون شرکت و تا بعد از ظهر درگیر تکمیل نواقص بودم و عصر خسته برگشتم و پسر بزرگم که فهمیده اینهمه ساعت رو دنبال این کار بودم با دلخوری میگه : خیریه راه انداختی ....؟
آخه من به خاطر ملاحظه حال مشتریها نرخ رو بالا نمیگم و دلم هم نمیاد برای کارهای اضافی که انجام میدم هزینه جدا بگیرم . خوب میتونم بگم دفاتر و استاد رو تحویل دادم بقیه اش به من مربوط نیست اما دلم میخواد کار رو تا انتها برسونم و تا جایی که امکان داره کمکشون کنم هر چند اونها تو کارشون خیلی منظم نیست و خیلی وقتها اصلا اسناد و مدارک کارهاشون رو ندارن و من بارها مجبور به دوباره کاری میشم .....
در مقابل حرف پسرم با خودم فکر میکردم انجام این کار امروز درسته من رو یک روز از کارم انداخت و مرخصی گرفتم و شاید سود مادی نداشته باشه اما برام مهم بود با یک ممیز جدید روبرو بشم محیطهای مختلف و افراد مختلف با هم فرق دارن و هر کدومشون یک تجربه هست و خوشبختانه ممیز امروزی هم علیرغم نظری که مدیر عامل اون شرکت داشت و میگفت خیلی بداخلاقه و... آدم خوبی بود و کل پرونده رو داد دستم و گفت ببین چی کم داره کاملش کن ...
امروز با وجود اینکه خیلی خسته شدم اما راضی هستم .....

امروز در اداره دارایی

تو اداره دارایی نشستم اسناد و مدارک یکی از مودیها رو آوردم آقایی که باید مدارک رو تحویل بگیره نیست  و من الان حدود نیم ساعته اینجا نشستم باز خوبه اینترنت هست که سرم گرم بشه ....

سینما رفتن تنهایی

چند وقتی بودبا خواهرم و دخترش تصمیم گرفته بودیم  بریم سینما و جور نمیشد روز جمعه برای خرید اینتر نتی بلیط اقدام کردم و دیدم جا داره زنگ زدم به خواهرم ، پسرش میگه داداش برامون خریده و عصر میخوایم بریم  . من هم برای سانس آخر بادیگارد برای خودم بلیط رزرو کردم بچه ها هم طبق معمول گیم نت بودن  تو سالن انتظار بعد از تموم شدن سانس عصر (فیلم ابد و یک روز ) ÷سرهای خواهرم با خانمهاشون که داشتن از سالن خارج میشدن منو دیدن و  اومدن پیشم یکیشون با حالتی متاثر میگه خاله تنهایی اومدی ؟ میخندم و میگم آره ،  پس مامانتون کو ؟میگن با  حمید(یکی دیگه از پسرهاش ) رفته پیک نیک .......

فیلم شروع شده میرم داخل سالن میشینم حواسم هست که تقریبا هیچکس تنهایی سینما نیومده بود فیلم شروع شده  دلم برای  بادیگارد میسوزه کسی که با وجود همه زحماتش همیشه تو سایه هست .... چند جا اشکم سرازیر میشه .... یکی میگفت مگه میشه یک بادیگارد عقیده براش مهم باشه ؟ اون یک حقوق بگیره و براش فرقی نمیکنه از کی محافظت کنه ....و  من موافق نیستم من آرمان گرایی رو تجربه کردم با گوشت و پوست و استخونم ... بله میشه  با اعتقاد قلبی بادیگارد بود  و دردها رو هم دید ......

دلم برای حیدر میسوزه .....  به عشق بین اون و زنش حسودیم میشه  .......

 

تعطیلی امروز و بهانه های کوچک خوشبختی

امروز به مناسبت روز کارگر کارخونه تعطیله و من صبح رفتم دفتر و ظهر از دفتر به ذوق پختن یک خورشت یادمجون پر از سیر و پیاز راهی خونه شدم و حالا که بوی خورشت بادمجون تو خونه پیچیده با خودم فکرمیکنم خوشبختی به همین آسانی است . ....

اینها همان بهانه های کوچک خوشبختی من هستن......