دیروز رو حونه بودم به کارهای خونه رسیدم غذا درست کردم و از درس خوندن کورش لذت بردم خوشحالم که بالاخره کورش به این نتیجه رسیده که باید درس بخونه و مدرکش رو بگیره دیروز بعد از ظهر باید میرفت دانشگاه و یک تحقیق رو ارائه میداد استرس گرفته بود و گویی نمیدونست مطالب رو چطور خلاصه کنه . کنارش نشستم چند صفحه اول تحقیق رو اون خوند و من براش خلاصه گردم گویی راه افتاد ، رفتم به کارهای خونه برسم و اون اومد سر کامپیوتر و یکی دو ساعت بعد خلاصه مطالبش رو اماده کرده بود و داد من بخونم و نظر بدم خوب بود ، با اطمینان خاصی میگفت اعتماد به نفسش خوبه و تو ارائه مشکلی نداره و باتوجه به اینکه رابطش با همکلاسیها رسمی هست موقع ارائه سربسرش نخواهند گذاشت و..... رقت دانشگاه و برگشت راضی بود و دوباره مشغول تهیه یک تحقیق دیگه از تو اینترنت شد و من تو دلم هی خدا رو شکر میکردم که یکی دیگه از نگرانیهام به پایان رسید.
داریوش هم عصر بیرون از خونه بود و با دوستاش دنبال پارک و گیم نت و .... شب که اومد خونه دیدم بی حاله موقع خوردن شام بلند شد رفت دستشویی و اونجا بالا آورده بود من هم به تصور اینکه سرما خورده و تهوع ویروسی داره عکس العملی نشون ندادم یکی دو بار دیگه رفت کورش سرش رو برد جلوی دهن داریوش و رو به من کرد و گفت خوب فهمیدم چشه « چرا اینقدر بوی الکل میدی ؟؟ و من بهتم زده بود پرسیدم داریوش دهنت چه بویی میده ؟ بو کردم بله بوی الکل بود اما اون خیلی معصومانه نگاهم میکرد و میگفت چی میگی بابا .... خیلی هیاهو نکردم فقط گقتم داریوش خیلی حواست رو جمع کن .... و یک قرص ضد تهوع از تو داروها براش پیدا کردم و دادم خورد تو دلم غوغایی بود اون از روزی که به اون خوبی شروع شده بود و اینطوری شب زهرمارم شده بود ......
داریوش همونطور که بی حال بود خوابید کمی بالاسرش نشستم بعد رفتم بخوابم . خوابم نمیبرد خیلی نکران بودم انگار به بن بست رسیده بودم .... من همیشه خیالم از داریوش راحت بود بچه درسخون و با اعتماد به نفس بالا که خیلی راحت در مقابل خواست دوستاش که علیرغم میلش باشه می ایسته هم به درسش میرسه هم به بازی و دوستاش هیچ وقت برای درس خوندن بهش تذکر ندادم حالا یعنی واقعا الکل مصرف کرده ؟ به خودم نهیب زدم که چته .... بچه ها دیگه بزرگ شدن و طبیعتا خیلی چیزها رو تجربه خواهند کرد تو هر کاری میتونستی کردی دیگه از این به بعد در اختیار تو نیست ....
دوستان تو بلاگفا یک امکانی بود که از به روز شدن وبلاگ دوستان خبردار میشدیم تو بلاگ اسکای آیا این امکان وجود داره ؟
چند روز پیش بعد از برف و بارون درحالیکه داشتم تو خیابون راه میرفتم متوجه شدم دارم خیلی با احتیاط میرم و قدمها رو آهسته برمیدارم رفتم تو فکر که من چقدر محتاط شدم تو ذهنم گویی دو نفربا هم حرف میزدن یکی میگفت خوب به خاطر لغزندگی خیابونه و اون یکی میگفت نه ببین دیگه پله ها رو هم آهسته بالا میری ،موقع پیاده شدن از سرویس دستت رو به جایی تکیه میدی . یادت میاد قبلا چطوری تند راه میرفتی و دستهات چطور محکم حرکت میکرد یادته آقا (پدرم ) همیشه از تند و محکم رفتنت با لذت و غرور خاصی تعریف میکرد اما حالا قدمهات آهسته شده و ....
خندم گرفته بود .... تسلیم شدم .... خوب واقعیت رو نباید کتمان کرد الان 53 سالم هست..... و دوباره اون یکی تو ذهنم میگفت اوووه مگه چیه ببین انگلا مرکل رو .... هیلاری کلینتون داره تو هشتاد سالگی برای ریاست جمهوری تلاش میکنه ..... حالا نمیدونم واقعا هیلاری چند سالشه .... راستی چه آرزوهایی داشتم از روی پل عابر تو هشتگرد زمینهای خالی اطراف رو نگاه میکنم چقدر دلم میخواست کشاورزی تو سطح وسیع داشته باشم اصلا دوست داشتم کشت صنعت بزرگ داشته باشم و.......
بگذریم من این روزها اون سرعت عمل و چالاکی سابق رو ندارم .............
البته هنوز قدرت بدنیم خوبه مثلا ماه قبل که کوه رفتم اصلا احساس خستگی نداشتم .....
باید ورزش رو جدی بگیرم و یک برنامه ثابت براش بزارم .............
امروز با شنیدن خبر فوت یکی از اقوام آماده شدم که برای مراسم تشییع به بهشت زهرا برم ماشین رو که روشن کردم اومدم ضبط رو روشن کنم به خاطر روز وفات منصرف شدم رادیو رو روشن کردم نوحه یک مداح رو پخش میکرد مشمئز کننده بود رادیو رو خاموش کردم دلم نوحه خوب میخواست یاد مداحیهای معروف در اون مسجد یزد افتادم کاش سی دی اون رو داشتم یا سی دی نوحه بنیامین رو به هر حال بعضی روزها آدم از نوحه لذت میبره انگار از انرزیهای منفی تخلیه میشه .....
تو مراسم تشییع هم با شنیدن نوحه مداح و اینکه نقل قول از امام صادق میگرد که وقتی چهل مومن شهادت بدن که ..... و برای همین شهادت از حاضرین خواست دستهاشون رو بالا ببرن ..... در عین متاثر بودن بابت فوت مرحوم و همدردی با بازماندگانش احساس میکردم چقدر از این نظر "مداحی مناسب و مترقی " کمبود داریم .........
عین این احساس رو دو سه هفته قبل موقع مراسم سالگرد مادرم داشتم ......
کاش میشد تحولی در این مراسم ایجاد کرد .......
سماع اصطلاحاً در معنای وجد و حرکت به هنگام شنیدن نغمات موسیقی است که بر اثر آن انسان از خود بی خود می شود. سماع نماد و نمود گاری از تکوین کائنات، حیات انسان در جهان، جنبش او به خاطر عشق خدا و حرکتش با درک و فهم بندگی، به سوی انسان کامل است. مطربان و سماع زنها پس از سلام به شیخ، جای خود را در سماع خانه می گیرند و شیخ افندی وارد سماع خانه می شود و پس از سلام به مطرب و سماع زنها بر روی پوست می نشیند. ساز اصلی مطرب را نی تشکیل میدهد و در صورت امکان سازهای دیگر چون رباب، قانون و تنبور نیز بر آن اضافه میشود.
مراسم سماع با "نعت شریف" که شعری از مولانا و مدیحه ای بر اشرف کائنات حضرت محمد(ص) است، آغاز می شود. آهنگ این نعت در قرن هفدهم از سوی بخوری زاده مصطفی افندی ملقب به "عطری" در مقام راست ساخته شد؛ و نعت خوان آن را سرپا و همراه با ساز می خواند. پس از نعت، ضربه های قدوم به گوش می رسد که نمادی از فرمان خالق دال بر تکوین کائنات است. پس از نی "پیشرو" شروع می شود و شیخ افندی و سماع زنها، در میدان سماع از چپ به راست حرکت دایره ای خود را آغاز می کنند. این حرکت را که از سه بار گردش در میدان سماع تشکیل می یابد، "چرخش ولدی" می گویند. خطی که درست در وسط درب ورودی سماع خانه و پوست قرمزی که در مقابل آن قرار گرفته است، دیده می شود، سماع خانه را به نیم دایره تقسیم می کند. این خط که "خط استوا" نامیده می شود، از نظر مولویان مقدس است و هرگز پای بر آن گذارده نمی شود.
مراسم سماع با ندای "هو" (نام خدا) و آخرین سلام دادن ها به نقطه پایان می رسد. پس از شیخ افندی، سماع زنها و مطرب هم به پوست شیخ سلام داده و شب عرس را تبریک گفته و سماع خانه را ترک می کنند.