در جایی این شعر رو خوندم و با خوندنش پاسخی برای اون نوشتم .
شعری که خوندم :
بلدم شعر دو چشمت بسرایم به دمی
معتی واره دل بردن و بستن بلدی؟
بلدم پل بزنم از دل خود تا به دلت
پای یک شاعر دیوانه نشستن بلدی ؟
این هم پاسخ من :
گفته بودی بلدی پل بزنی از دل خود تا به دلم
زدن یک پل محکم که با چشمک یک غیر نلرزد بلدی ؟
دل من سخت شد از دیدن دل بستن و بگسستن ها
دلبری از دل یک دلبر دل سخت و پر از غم بلدی ؟
و این هم پاسخ اصلاح شده بعد از پیام یاسی عزیز:
گفته بودی بلدی پل بزنی از دل خود تا به دلم
زدن یک پل محکم که به یک غمزه نلرزد بلدی
دل من سخت شد از دیدن دل بستن و بگسستن ها
دلبری از دل یک دلبر دل سخت و پر از غم بلدی ؟
چند روز پیش در مسیرم به سمت دفتر یک ورق کاغذ چسبیده شده به دیواره پل هوایی توجهم رو جلب کرد با خوندنش بغض گلوم رو گرفت . بر روی کاغذ نوشته شده بود فروش یک عدد کلیه و یک شماره تماس هم نوشته شده بود و من هربار یادش میفتم بغض گلوم رو میگیره و اشک در چشمم حلقه میزنه ....
فقر در جامعه داره بیداد میکنه . چه نیازی باعث میشه شخص به فروش کلیه فکر کنه و چرا انسانی به این حد از استیصال میرسه ؟
چند روز بود درگیر اظهارنامه انحلال یک شرکت بودم و با توجه به اینکه اولین تجربه ام برای این اظهارنامه بود استرس زیادی داشتم بالاخره اظهارنامه رو آماده کردم و تحویل دادم با خودم فکر میکردم آیا فقط کار مالی پر استرس هست یا استرس کاری وابسته به خود شخص هست و به این فکر کردم که اگر شغل من با جان انسانها در ارتباط بود و من با این وسواس و استرس قطعا صدمات جبران ناپذیری به انسانهای مرتبط میزدم و با این فکر یک احساس گناه بزرگ جبران ناپذیردرمن شکل میگرفت و نتیجه میگیرم که پس خسارت کار حسابداری چندان پیچیده و جبران ناپذیر نیست .
گاه فکر میکنم اگر به روستا مهاجرت کنم یا همین اطراف به کار کشاورزی و باغداری مشغول بشم استرس کارم پایان خواهد یافت ؟
گاه به کارهای دیگه مثل فروشندگی ، صندوق داری ، معاملات املاک و...فکر میکنم که آیا این کارها هم پر استرس هستند ؟
یکی از کارهایی که به نظرم خیلی دوست داشتنی و زیبا هست کار مهد کودک و ارتباط با بچه ها هست . گاه به این کار هم فکر میکنم .