از هفته گذشته تصمیم گرفته بودم روز جمعه با یک تور برم سفر یک روزه به کاشان اما فکر کردم صبح زود بیدار شدن و آخر شب برگشتن برای من که روز بعد میخوام برم سر کار کمی خسته کننده هست.
یک گروه هم از دوستان فیس بوکی برای جمعه برنامه درکه گذاشته بودن دلم میخواست با اونها برم اما تا تهران رفتن خودش مشکلی بود و اینکه خیلی وقته کوه نرفتم و ممکن بود نتونم خیلی با بقیه همراهی کنم درنتیجه از درکه رفتن هم منصرف شدم. صبح ساعت هفت و نیم از خواب بیدار شدم و دیدم دیگه خوابم نمیاد بلند شدم از پنجره بیرون رو نگاه کردم ببینم آسمون ابری هست یا نه و اینکه آیا مبتونم برم کوه ؟تصمیم گرفتم صبحونه رو بخورم و تنهایی برم کوه عظیمیه و تا اونجایی که بتونم برم بالا و هرکجا که خسته شدم و نکشیدم برگردم. صبحونه رو خوردم و رفتم. ماشین رو پای کوه پارک کردم و آروم آروم رفتم بالا همون اوایل مسیر هنوز به چشمه نرسیده خسته شدم با کشیدن نفسهای عمیق سعی کردم بر خستگی غلبه کنم همونطور که آروم آروم راه میرفتم و داشتم به ایستادن و یا نشستن فکر میکردم با دو تا از همکارها روبرو شدم که داشتن برمیگشتن توقف و سلام احوالبرسی با اونها کمک کرد تا کمی رفع خستگی بشه و بعد آروم آروم رفتم و رفتم تا به قله رسیدم. چند بار در طی مسیر به برگشتن فکر کردم اما همیشه برای من لذت کوهنوردی در رسیدن به قله هست و برگشت از بین راه گویی پذیرفتن شکست هست و سخت.
تصمیم گرفتم دیگه مرتب برم.
نزدیکبهای قله خانم و آقایی که داشتن برمبگشتن خدا قوتی گفتن و من بهشون گفتم ماشااله شما قله رو زدین و برگشتین و آقاهه گفت نگران نباشید نبم ساعت دیگه شماهم قله رو زدین و برگشتین همینجا هستین و ابن جمله چقدر به من انرژی داد.
خلاصه رفتم بالا و به قله رسیدم و بعد از کمی استراحت برگشتم و چقدر حس خوبی داشتم