داشتم به دوتا کیبورد تو دفتر فکر میکردم که یکیش بعضی از دکمه های حروفش کار نمیکنه و یکی دیگه قطع و وصل میشه از کوروش میپرسم اینها تعمیر نمیشه میگه نه بندازشون دور.....
با خودم فکر میکنم چرا نباید تعمیر بشه و چرا باید بندازم شون دور؟ مثل اینکه اگر دندون یکی افتاد کلا اون آدم رو دفنش کنی ........ مگه میشه ؟؟؟؟
با اشیاء مهربانتر باشیم .......
صاحب ملک دفتر اعلتم کرده که اونجا رو برای کار دیگه ای نیاز داره میخواد برای انبار اجاره بده چون کاربربش اداری نیست و شهرداری براش مشکل ایجاد کرده حالا چند روزی هست دنبال جای جدید برای اجاره میگردم کلی ذهنم مشغوله با خودم میگم من برای این کار کوچیک اینهمه مشغله ذهنی دارم خدا به داد اونهایی برسه که کارهای بزگ و سرمایه گذاریهای سنگین کردن کارخونه دارها و تولیدکننده ها چقدر فشار روحی رو باید تحمل کنن اون هم تو این شرایط بی ثبات و بهم ریخته .......
روز سه شنبه رور خیلی بدی بود. چند وقتی بود مرتب تو کارخونه از تعدیل صحبت میشد . و همه نگران بودن شایعات زیادی هم بخش میشد تا اینکه روز سه شنبه لیست تعدیل رودادن به من که ما بهسون اعلام کنیم چندوقتی هست مسولیت اداری کارخونه رو هم به من دادن . با یکی از همکارها به نفرات تعدیلی زنگ زدیم و خبر دادیم خیلی حس بدی بود . این هفته تعطیلات تابستونی کارخونه شروع میشد و من مونده بودم به فکر اون بندگان خدا که حالا تعطیلاتشون خراب شده بود و از اونطرف هم تعطیلات خودم خراب شده و این یکی دو روز یک حالت سردرگمی عجیبی پیدا کردم حس مسافرت هم ندارم و....
اه ..... چه شرایط بدی هست همه بلاتکلیف و نگران از آینده نامشخص و مبهم .....
چه خواهد شد ؟؟؟؟؟