این روزها چنان غرق کار هستم که گاه خودم رو هم فراموش میکنم و فقط گاهی هنگام بالا رفتن از پله ای یا هنگام برخواستن از روی صندلی با درد کمر میفهمم که منی وجود دارد که از یادش برده ام دلم برای خواندن و نوشتن و بخصوص نوشتن تنگ شده برای خواندن باژ مسیر نیم ساعته رفت و برگشت به شرکت و در سرویس فرصتی دست میدهد برای خواندن کانالهای تلگرامی.
عاشق نوشته های احسان محمدی هستم دوست دارم رو در رو ببینمش سر تعظیمی در مقابلش فرود آورم و بگویم:
جانا سخن از زبان ما میگویی.
یا بگم :
آقا واقعا دمت گرم..
احسان محمدی دوست نازنینیه که میشه به وجودش افتخار کرد .
صفای جان این فراموش کردن های خود عواقب داره . یه جایی بدن با ی صدای بلند صدات میکنه ، اعتراض میکنه و میگه منو ببین خیلی ازم غافل شدی . اونوقت مجبوری ببینیش و تیمارش کنی . نذار کار به این اعتراض برسه عزیزم
کاملا درست میگی عزیزم . حالا دیگه هر از گاهی بدنم صداش درمیاد .اما من تو خورد و خوراک خیلی مراقب بدنم هستم . اخیرا هم سعی میکنم نرمش رو فراموش نکنم . فقط باید به برنامه های تفریحی هم فکر کنم و وقت بزارم . سالی یکی دو بار هست ولی خوب این کم هست .
دست نوشته قشنگی بود
خوب شد دوباره وبلاگتونو پیدا کردم
من همونم ک گفتم وبلاگتونو اشتباهی خوندم
خوش اومدی عزیزم .