پسر کوچکم 18 سالش هست و داره برای کنکور آماده میشه بچه درسخونی هست ولی زیادی اعتماد به نفس داره و بجز حرف خودش حرف هیچکس رو قبول نداره و با برنامه ریزی که کرده روزی چهار پنج ساعت درس میخونه بعد از ظهرها هم دو سه ساعتی میره گیم نت و من متاسفانه نتونستم این عادت گیم نت رو از سرش بندازم شاید به خاطر اینکه احساس میکنم یک بازی جمعی هست و از مقتضیات این دور و زمونه و .....
حدود دو سه هفته قبل که طبق معمول عصر رفته بود گیم نت شب زنگ زد که از گیم نت میرن سالن فوتبال و دیر میان ساعت 12 شب گذشت و من چشم انتظار اومدن تا ساعت یک بعد از نیمه شب زنگ زدم که کجایی گفت دارم برمیگردم تو راهم پیاده میام . نیم ساعت بعد دوباره زنگ زدم گشیش در دسترس نبود به گوشی دوستش زنگ زدم اون هم در دسترس نبود بلند شدم ماشین رو برداشتم رفتم تو مسیر دوری زدم بلکه ببینمش نبود رفتم جلو در گیم نت و با توجه به اینکه بعضی شبها تا صبح بازی دارن در رو زدم صاحب گیم نت اومد گفت اینجا نیست زود از اینجا رفتن و من از نگرانی و اظطراب تا دم سکته داشتم پیش میرفتم برگشتم خونه . ÷سر بزرگم به محض دیدن من بلند شد ماشین رو برداشت رفت و گفت الان صاحب گیم نت بهش زنگ زده گفته با دوستاش رفتن م ش روب خریدن و رفتن بخورن رفت که برداره و برن پیداش کنن و من در حالیکه همینطور تو خونه قدم میزدم گریه میگردم و از نگرانی داشتم میمردم رفته بودن و دو تا از دوستاش رو پیدا کرده بودن و اونها گفته بودن که یکی دو ساعت قبل از پیش اونها رفته خلاصه همه محل رو زیر و رو کرده بود و پیدا نکرده بود حدود ساعت 5 صبح صدای زنگ در خونه بلند شد پسر بزرگم دوید پایین و دوباره زنگ رو زد که مامان اینو زدن لت و پارش کرده اومد بالا گیج و ویج بود و من وحشت زده ازش پرسیدم چی شده و اون هاج و واج من رو نگاه میکرد که مگه چیه ؟ گفتم برو تو آینه خودت رو نگاه کن عین این معتادهای کارتنم خابب شده بود و من همینطور میزدم تو سر خودم که خدایا این دیگه چه بلایی هست که سر من اومده . خدایا کجای کارم اشتباه بوده بچه ای که من کلی روش حساب باز کردم درسش آیندش هوش و استعدادش حالا به این روز افتاده ....
و اون من رو بغل کرده بود که مامان نترس چیزی نیست نمیدونم چرا اینطوری شدم و......
پسر بزرگم رفت دنبال صاحب گبم نت و دوستاش که اونها گفته بودن بعد از خوردن م ش ر و ب با هم دعواشون شده و کتک کاری کردن و .......
برداشتم بردم کلانتری گفتم از دوستاش شکایت دارم اگر لازمه خودش رو هم شلاق بزنید. افسر بردش تو اطاق و باهاش حرف زد و اومد گفت تو حوزه استحفاظی ما نبوده و بهتره فعلا برین خونه و دیگه انشااله حواسش رو جمع میکنه و تکرار نمیشه . اومدیم خونه و به مدت یک هفته اجازه ندادم بره گیم نت ولی بعد از چند روز کلی اصرار کرد که اگر گیم نت نره حوصلش سر میره و درسش رو هم نمیتونه بخونه و قول داد که تراز آزمونش رو هر دفعه بالاتر ببره و من باز اجازه دادم که بره گیم نت ولی ساعت کمتر .....
و من با گذشت نزدیک به یک ماه از اون موضوع هنوز دارم با اون کابوس دست و پنجه نرم میکنم و نمیدونم چطور این گیم نت رو از سرش بندازم .....
قشنگ حستو درک میکنم فقط باید مادر باشی تا حس ی مادر دیگه رو درک کنی ..خدا کمکت کنه و پشت و پناه بچه ها باشد
ممنونم ازت . خدا پشت و پناه همه بچه ها باشه .