این روزها به طرز عجیبی فقط به غم و غصه ها و خبرهای بد فکر میکنم. اخبار مربوط به دستگیریهای اعتراضات اخیر و اتفاقات بعدی اونها ، آتش گرفتن کشتی سانجی و غمها و رنجهای خانواده اونها ، خبرهای بسیار از اختلاسهای بزرگی که شده و همچنان ادامه داره و قوه قضاییه گویی چشمش رو بر همه این دزدیها بسته ،شرکتهایی که به دلیل مشکلات مالی قادر به پرداخت حقوق پرسنلشون نیستن و بالاجبار یا تعدیل نیرو میکنن یا تعطیل میشن ،اخبار وحشتناک بی آبی و خشکسالی که در پیش هست ،آلودگی هوا و مشکلات ناشی از اون ،شغلها و پستهای خوبی که بدون در نظر گرفتن صلاحیتها به دوستان و آشنایان مسولان مملکتی داده میشه، مسولین دولتی که دارای بیشمار پست و شغل هستن و جوانهای تحصیل کرده ای که از بیکاری به مرز جنون میرسن ، زنان و مردان و کودکان دست فروش و از همه بدتر دختران و زنان تن فروش که از فرط بیکاری و فقر در این منجلاب افتادن و بسیار خبرهای بد از این دست که شدیدا مایوسم میکنه .......
امیدی ندارم که اوضاع اقتصادی این کشور درست بشه و هر روز مایوس تر میشم حتی حس و حال کار کردن ندارم گویی دیگه مغزم هم کار نمیکنه دچار سستی و رخوت عجیبی شدم هیچ انگیزه ای برای کار کردن ندارم خیلی به پیری ، بیماری و مرگ فکر میکنم.
افسردگی گرفتم ولی چرا ؟ من که همیشه در اوج مشکلات یک راه حلی برای برون رفت از اون داشتم و هیچوقت تسلیم نمیشدم حالا اما گویی ذهنم دیگه کار نمیکنه چه خواهد شد ؟؟؟؟
هیچ چشم انداز روشنی وجود نداره.......