تعطیلات گذشته رو تو خونه موندم لب تاب رو هم از دفتر بردم خونه تا کار لایحه دفاعیه رو کامل کنم روز شنبه هم جلسه دفاع داشتم . روز جمعه و شنبه احساس میکردم دیگه حالم از کار بهم میخوره اصلا دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت روز شنبه که اصلا ذهنم گویی تعطیل بود حرکاتم به ربات شبیه شده بود با خودم میگفتم اصلا اینهمه کار برای چی هست ؟ حس زندگی هم نداشتم یاس و ناامیدی وحشتناک بر روحم حاکم شده بود. جلسه دفاع که برگزار شد تو جلسه کلی بحث داشتم. بعد از بیرون اومدن از جلسه گویی دنیا شکل زیباتری پیدا کرده بود تازه فهمیدم که مثل مادر خدابیامرزم از استرس کار دفاعیه به اون شکل دچار یاس شده بودم. مادرم هم همیشه وقتی مهمونی مهمی داشت و یا قرار بود خونه تکونی و یا مراسمی داشته باشه مریض میشد و....
یا شاید این چند روز بدون چالش من رو اونهمه افسرده کرده بود و حالا بعد از چالش در جلسه حالم بهتر شده بود...
از دیروز احساس میکنم عاشق کارم هستم و با خودم میگم خدایا شکرت به خاطر کاری که دارم و گاه ممکنه قدرش رو ندونم ...
صفا جان عزیزم خداوند مادر بزرگوارتون را رحمت کنه.
شاد باشی و پرانرژی
ممنون عزیزم سلامت باشی
سلام صفا جان حال ادم ها همبن است سینوسی..این نیز بگذرد ..دیدی که گذشت...خدا مادرت را رحمت کند
بله باید این جمله همیشه به یادمون باشه " این نیز بگذرد " . خدا مادر شما را هم رحمت کند .
ممنون .
وبلاگ تو مثل کوچه ای قدیمیه که هر چند خیلی دیر به دیر ولی هربار ردبشیم حال و هوا مون عوض میشه .منم کار اشتباهی کردم وبلاگمو پاک کردم
دلم میگیره از این کم رونقی وبلاگ نویسی. یاد باد آن روزگاران یاد باد....