چند روزی هست که شدیدا درگیر حسابهای یکی از شرکتهایی هستم که باید دفاترش رو تحویل میدادم امشب ساعت ده و نیم از دفتر بیرون اومدم و بچه ها از خونه زنگ زدن و سفارش خرید دادن بیشتر مغازه ها تعطیل بودن یک مغازه لوازم پلاستیکی باز بود رفتم داخل و چند وسیله ای که نیاز داشتم خریدم مغازه دار پسرجوان و خوشرویی بود که از هردری سخن گفت از سیاست و فرهنگ تا فقر حاکم بر جامعه و تبلیغ عطرهایی که میگفت اصل فرانسوی است و به خاطر کمک به شخصی که بدهکار بوده و این عطرها را نمیتوانسته بفروشد از او خریده تا گره کارش باز شود سخن گفت و من که خسته وارد مغازه شده بودم سرشار ار انرژی از مغازه خارج شدم و مسیر طولانی مغازه تا خانه را پیاده طی کردم و در خانه هم آنقدر پرانرژی سربسر بچه ها گذاشتم که کوروش میگفت چی شده ساعت 11 اومدی خونه و خیلی خوشی و اصلا نشانی از خستگی نداری .....
واقعا بعضی از آدمها با برخوردهای خوبشون حال آدم رو خوب میکنن .........