برای تمدید گذرنامه اومدم دفتر پلیس +۱۰ یک خانواده ۵ نفره شامل پدر و مادر و دو دختر کاملا محجبه و چادری و یک نوه دختر بچه بسیار دوست داشتنی جلوتر از من دارن کارهاشون رو انجام میدن خیلی پر انرژی و پرهیاهو هستن ازشون می پرسم قصد سفر به کجا دارن پسر جوونی که کارهاشون رو داره انجام میده با خنده میگه میخوایم خانوادگی مهاجرت کنیم آلمان و یکی از دخترها میخنده و میگه کربلا میخندم و به پسره میگم به تو میاد مهاجرت به آلمان اما به اینها نه و هر سه نفرمون میخندیم ...
اومدم بیرون حالم اصلا خوش نیست ...
شرایط اجتماعی موجود استرس و فشار کار رسیدگیهای مالیاتی همه همه باعث شده در فشار مضاعف باشم ...
سلام صفا جان حالت خوبه ؟خیلی وقته نمی نویسی نگرانت شدم بیا یه چیزی بگو خیالم راحت بشه

سلام عزیزم ببخش که نگرانت کردم




ممنون که به یادم هستی دوست عزیز.
صفا اینو تو قسمت نظرات دکتر ربولی دیدم زندگینامه مامانبزرگشه وای که از قشنگی اش هرچی بگم کم گفتم بخونش و کیف کن صفا کن
سلااام و هزاران درود
می گویند سعدی دنیا را گشت و تجربه ها کسب کرد.
اما حافظ یک بار که از شیراز خازج شد جنگ شد. فرار کرد برگشت به شیراز و تا آخر عمر کلا فکر سفر رو از سر بیرون کرد!!
سلام ، ممنون از حضورتان .
واقعا سفر لذتی وصف ناشدنی دارد .اما هیچ کجا وطن آدم نمی شود.
هر چیزی ممکنه حال آدم را خوش کند
حتی دیدن یک خانواده و احیانا شوخی
من چون با اداره ها زیاد کار ندارم از وضعیت و سرویس دهی آنها بی خبرم
ولی اداره ی مالیات از اون اداره هایی بود که ازش همیشه شاکی بوده ام
بله اداره دارایی با رسیدگیهای مالیاتی سلیقه ایش بسیار اذیت میکنه.
بوی فرار میاد و نمی دونم این خوبه یا بد؟
من که هیچوقت به مهاجرت فکر نمیکنم . احساس میکنم غیر از ایران هر کجا که باشم چون تعلق با اونجا ندارم دچار یاس و افسردگی خواهم شد . با وجود این هیچوقت مهاجرین رو قضاوت نمیکنم . انسانها با توجه به اولویتهای خودشون تصمیم میگیرن .
ضمنا این رو هم بگم من برای مهاجرت اقدام به تمدید گذرنامه نکردم . اگر از پست من بوی فرار میاد سوتفاهمی بیش نیست