-
روز پنجم
جمعه 9 بهمن 1394 11:12
روز پنجم برای دیدن پدرو مادر همسر برادرم که در شهر دورتموند زندگی میکنن رفتیم پدر و مادر بسیار مهربان مسنی که بسیار دوست داشتنی بودند اینقدر که موقع تماشای عکسهای خانوادگی اونها یک عکس از مادرشون توجهم رو جلب کرد و پرسیدم میتونم اون عکس رو بردارم و اونها هم قبول کردن و بعد چند تا عکس با هم انداختیم . آلمانیها بسیار...
-
روز چهارم
یکشنبه 4 بهمن 1394 08:09
با توجه به مشغله برادرم و علیرغم نگرانیهای ایشون و همسرشون تصمیم گرفتیم خودمون به تنهایی بریم بگردیم در نتیجه با راهنمایی برادرم و خانمش روز چهارم خودمون با اتوبوس و تراموا رفتیم دوسلدورف و تو خیابونهای اطراف ایستگاه مرکزی دوسلدورف و فروشگا های اطراف اونجا گشتیم با زبان انگلیسی مختصری که میدونستم به مشکل جدی برنخوردیم...
-
روز سوم
پنجشنبه 17 دی 1394 22:00
روز سوم بعد از خوردن صبحانه در اطراف محل چرخیدیم و از طبیعت زیبای اون لذت بردیم و بعد از ظهر رفتیم کلن ، شلوغی کلن برامون جذابیت چندانی نداشت از کلیسای قدیمی کلن به نام DOM دیدن کردیم بنای عظیمی بود که عظمتش رعب عجیبی در دل ایجاد میکرد ....
-
روز دوم
چهارشنبه 16 دی 1394 03:05
روز دوم بهد از خوردن صبحانه برای گشت و گذار وپیاده روی در اطراف محل گذروندیم محل استقرارمون اطراف شهر نویز بود شهر نویز و مناطق اطرافش بینهایت زیبا و سرشار از آرامش بود خونه هایی که پشت پنجره هاش و جلو در خونه ها به مناسبت سال نو چراغونی شده بود در حین قدم زدن اهالی به محض روبرو شدن با لبخندی بر لب از کنارمون رد میشدن...
-
روز اول سفر
یکشنبه 13 دی 1394 03:45
جمعه صبح پرواز داشتیم با توجه به مشکلی که قبلا پیش اومده بود نگران بودم که بازبه مشکل جدید برنخوریم و خوشبختانه رد شدیم و سوار هواپیما شدیم و باتوجه به کم خوابی که داشتم تمام مسیر رو خوابیدم و وقتی رسیدیم و کارهای کنترل ویزامون رو انجام دادیم و موقع خروج برادرم منتظرمون بود .... از فرودگاه خارج شدیم چه هوای خوبی و چه...
-
شروع ناخوشایند سفر
چهارشنبه 9 دی 1394 00:59
بلیط سفرمون رو برای 6 بهمن گرفته بودم رفتیم فرودگاه و در آخرین مرحله موقع کنترل گذرنامه گفتن با توجه به تاریخ ویزا که از اول ژانویه شروع میشد نمیتونیم بریم و اگر میرفتیم دیپورت میشدیم و باید جریمه پرداخت میکردیم . البته تو سفارت موقع گرفتن ویزا بهمون گفته بودن این تاریخ تقریبی هست و من فکر نمیکردم مشکلی پیش بیاد ....
-
اینجا ایران است ........
سهشنبه 1 دی 1394 13:41
دیروز برای خرید ارز مسافرتی دولتی رفتم بانک ملت مدارک مورد نیاز : فیش عوارض خروجی که از بانک ملی باید گرفته میشد پاسپورت و شناسنامه و کارت ملی و بلیط هست من بلیط رو اینترنتی گرفتم میگن قابل قبول نیت باید ببرید یک اژانس هواپیمایی مهرش کنه میگم آخه از آژانس که نخریدم از سایت خود ایرلاین مربوطه خریداری کردم خلاصه بعد از...
-
تلخ و شیرین زندگی
شنبه 28 آذر 1394 23:37
دیروز رو حونه بودم به کارهای خونه رسیدم غذا درست کردم و از درس خوندن کورش لذت بردم خوشحالم که بالاخره کورش به این نتیجه رسیده که باید درس بخونه و مدرکش رو بگیره دیروز بعد از ظهر باید میرفت دانشگاه و یک تحقیق رو ارائه میداد استرس گرفته بود و گویی نمیدونست مطالب رو چطور خلاصه کنه . کنارش نشستم چند صفحه اول تحقیق رو اون...
-
درخواست راهنمایی
جمعه 27 آذر 1394 00:18
دوستان تو بلاگفا یک امکانی بود که از به روز شدن وبلاگ دوستان خبردار میشدیم تو بلاگ اسکای آیا این امکان وجود داره ؟
-
احساس پیر شدن داره به ذهنم هجوم میاره و من دارم مقاومت میکنم
چهارشنبه 25 آذر 1394 20:12
چند روز پیش بعد از برف و بارون درحالیکه داشتم تو خیابون راه میرفتم متوجه شدم دارم خیلی با احتیاط میرم و قدمها رو آهسته برمیدارم رفتم تو فکر که من چقدر محتاط شدم تو ذهنم گویی دو نفربا هم حرف میزدن یکی میگفت خوب به خاطر لغزندگی خیابونه و اون یکی میگفت نه ببین دیگه پله ها رو هم آهسته بالا میری ،موقع پیاده شدن از سرویس...
-
امان از این مداحیها
پنجشنبه 19 آذر 1394 23:25
امروز با شنیدن خبر فوت یکی از اقوام آماده شدم که برای مراسم تشییع به بهشت زهرا برم ماشین رو که روشن کردم اومدم ضبط رو روشن کنم به خاطر روز وفات منصرف شدم رادیو رو روشن کردم نوحه یک مداح رو پخش میکرد مشمئز کننده بود رادیو رو خاموش کردم دلم نوحه خوب میخواست یاد مداحیهای معروف در اون مسجد یزد افتادم کاش سی دی اون رو...
-
رقص سماء
سهشنبه 17 آذر 1394 19:55
سماع اصطلاحاً در معنای وجد و حرکت به هنگام شنیدن نغمات موسیقی است که بر اثر آن انسان از خود بی خود می شود. سماع نماد و نمود گاری از تکوین کائنات، حیات انسان در جهان، جنبش او به خاطر عشق خدا و حرکتش با درک و فهم بندگی، به سوی انسان کامل است. مطربان و سماع زنها پس از سلام به شیخ، جای خود را در سماع خانه می گیرند و...
-
مراسم مولانا و شب عرس
سهشنبه 17 آذر 1394 12:46
چقدر دلم میخواست امسال تو مراسم مولانا شرکت کنم ..... ۱۷ دسامبر (۲۶ آذرماه) مصادف با سالگرد درگذشت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. به همین مناسبت همه ساله مراسم «شب عرس» در کنار مقبره مولانا در قونیه و از سوی عارفان و اهل تصوف فرقه مولویه برگزار می شود. در آخرین شب این مراسم که شب سالگرد درگذشت مولانا است و به «شب...
-
مزاحمان فیس بوکی
جمعه 13 آذر 1394 10:56
در ماه های اخیر چند تایی پشنهاد دوستی در فیس بوک رو تایید کرده بودم و اخیرا یکی از اونها بعد از چندین جلسه تلاش برای چت کردن (من خیلی علاقه به چت کردن ندارم بیشتر بحثهای جدی و اجتماعی تو سطح عمومی رو دوست دارم ) در مورد عکس پرو فایلم میپرسه که آیا این عکس جدیده یا قدیمی هست و اینکه من مجردم یا متاهل و من جواب دادم که...
-
تولد من و سور پرایز کورش
جمعه 13 آذر 1394 10:33
این روزها اینقدر سرم شلوغه که فرصت نمیکنم بنویسم و یا به خاطر عادت غلط دیرین اونقدر انجام اون رو به بعد موکول میکنم که دیگه نوشتنش برام لطف سابق رو نداره اما الا که روز تعطیله زود بیدار شدم و بچه ها هم خوابن و کاری نمیتونم بکنم تصمیم گرفتم بنویسم .... اما موضوع تولد ... اول آذر تولد من هست و معمولا هر سال بچه ها با...
-
وقایع امروز
پنجشنبه 5 آذر 1394 12:33
دیروز عصر از کارخونه برگشتم و رفتم دفتر در رو که باز کردم دیدم کف دفتر پر از آبه و از سقف آب چکه میکنه با توجه به اینکه قرار بود اطاق رو عوض کنیم و منتظر تخلیه شدن اون بودیم هنوز هیچ کاری نکرده بودم زونکنها و دفاتر رو همینطور روی صندلیها رو ی هم چیده بودم و آب رو ی اونها هم ریخته بود خوشبختانه آب به دفاتر نرسیده بود...
-
پستیها و بلندیهای زندگی .......
سهشنبه 3 آذر 1394 19:48
امروز قرار بود دفاتر یکی ازمودیهایی رو که حسابداری اونها من انجام داده بودم رسیدگی بشه دیروز رو مرخصی گرفتم تا کنترلهای نهایی رو بکنم و مدارک و دفاتر رو براشون ببرم اول با تصور اینکه کار تا ظهر بیشتر طول نمیکشه مرخصی ساعتی گرفتم و با طول کشیدن کار مرخصی روزانه گرفتم به شدت خسته شده بودم بخصوص که جدول گردش موادی که...
-
سفارت آلمان - خیابان فردوسی
جمعه 29 آبان 1394 10:19
دیروز رفتم ویزامون رو گرفتم موقع برگشت باآرامش و قدم زنان فردوسی رو تا ایستگاه مترو اومدم همیشه خیابونهای مرکزی شهر مثل حافظ و فردوسی و سعدی برام پر رمز و راز بودن که حس خوب مثل خونه پدر و بزرگ و مادر بزرگ و... بهم میده .دیدن خونه هایی که هنوز معماری قدیمشون رو حفظ کردن کوچه و خیابونهای سنگفرش مغازه های عتیقه فروشی و...
-
غرور یا عزت نفس
سهشنبه 26 آبان 1394 23:56
امروز مدیر عامل صدام کرده و با یک نوعی دلخوری اشاره به نامه رئیس فروش میکنه که در خواست 40میلیون وام کرده و میگه ایشون مطالباتش چقدر هست و اصلا چطور اینقدر وام درخواست کرده و... حساب اون شخص رو بررسی کردم و میزان مطالباتش اعم از سنوات و پس انداز رو بهش گفتم و اون رفته تو فکر که با این درخواست چکار کنه و من بعد از اون...
-
جابجایی
سهشنبه 26 آبان 1394 20:49
دو روزه ازدفتر فبلی تقل مکان کردن و اومدم محل جدید هنوز تو محل جدید وسایل رو نچیدم و همه چیز بهم ریخته هست از اونطرف برای یکی از مشتریهام از دارایی نامه رسیدگی اومده و من بالاجبار مدارک اونها رو آوردم و تو خوته کارهاشون رو انجام میدم امروز میگفتم چطوره اصلا کارها رو تو خونه انجام بدم اما فکر میکنم کلاس کار خیلی پایین...
-
سفارت آلمان
جمعه 15 آبان 1394 17:06
دیروز طبق قرار قبلی باید میرفتیم سفارت ساعت 9.40 باید اونجا می بودیم با کمی تاخیر رسیدیم همچین که از مترو اومدیم ییرون برای خرید ارز از این ارز فروشها خرید کردیم و اونها هم دوبل بهمون انداختن رفتیم جلوی در سفارت ونگران از اینکه با تاخیر رسیدیم و حالا راهمون نمیدن دیدیم نه بابا اینجا ایرانه و هیچ چیز سر وقتش نیست بعد...
-
خبر خوب
چهارشنبه 13 آبان 1394 22:56
دیروز بالاخره حقوق تیر و مرداد رو گرفتیم همکارا باورشون نمیشد شوکه شده بودن . و قراره هقته بعد هم حقوق شهریور رو بدن .... برادرم دعوت نامه داده و درگیر مصاحبه و دریافت ویزا برای آلمان هستم ..... همش که نباید نالید کمی هم خبرهای خوب به دوستان بدم
-
پست ثابت
شنبه 2 آبان 1394 18:59
زندگی من مثل خیلی از زندگیهای دیگه فراز و نشیب زیاد داشته تو یک خانواده مذهبی سنتی به دنیا اومدم فقر رو با گوشت و پوستم لمس کردم همیشه تشنه یادگیری بودم و تحت تاثیر افکار آزادیخواهی پدرم عاشق سیاست بودم سالهای اول انقلاب در 19 سالگی زندان رفتم بعد از آزادی عطای سیاست رو به لقای اون بخشیدم و به درسم ادامه دادم ، ازدواج...
-
وااای بیکاری چه بد دردیه
جمعه 1 آبان 1394 23:20
هر روز خسته از کار طولانی با خودم عهد میکردم که یا کار شرکت رو و یا کار دفتر رو ول کنم و اصلا هر دوتاشو بزارم کنار و دو سالی بیمه بیکاری بگیرم و استراحت کنم و حالا امروز که تو خونه موندم با وجود اینکه مهمون هم داشتم ولی حالا حوصلم سر رفته واقعا کار نعمتیه .... یا شاید من یادم رفته چطور از بیکاریم استفاده کنم ...
-
سرماخوردگی من
یکشنبه 26 مهر 1394 12:12
یکی دو روزه سرما خوردم و سرکار نرفتم دیروز رفتم دکتر درمانگاه تامین اجتماعی ، خوب اینو میدونم که سرماخوردگی فقط نیاز به استراحت داره و اصلا برای اینگه گواهی بگیرم رفتم دکتر و اون دکتر بی منطق با این عذر که چونکه صبح نرفتم دکتر و شب رفتم برای دیروز گواهی ننوشته و فقط یک روز برای امروز نوشته و من هم باهاش خیلی بحث نکردم...
-
...............
چهارشنبه 22 مهر 1394 22:35
یکی از کارگرهای شرکت دو روز پیش اومده با چهره ای به شدت هم ریخته و شاکی از تاخیر بیش از حد پرداخت حقوق شروع کرده از مشکلاتش گفتن و من گوش دادم میگه : چند ماه کرایه خونم عقب افتاده صاحیخونم همسر یک جانباز که تنها منبع درامدشون همین کرایه خونه هست و همون اول باهام شرط کرده هر کاری تو این خونه میکنی بکن هر چقدر مهمون...
-
کولبران
جمعه 17 مهر 1394 22:18
امروز یک مستند برنامه اپارات نشون میداد در باره زندگی کولبرهای مرز کردستان و قاچاق کالا برای گذران زندگی و جدال با مرگ .... دردهای این جامعه را پایانی نیست......
-
مشکلات شرکت و جامعه
چهارشنبه 15 مهر 1394 23:05
روز سه شنبه قرار بود یک علی الحساب به حساب پرسنل واریز کنیم از دفتر تهران تماس گرفتن که مبلغ به حساب واریز شد چک رو آماده کردیم و کارپرداز برده واریز کنه زنگ زده که تامین اجتماعی حساب رو مسدود کرده و نمیشه برداشت کرد از عصبانیت داشتم منفجر میشدم معمولا چنین مواقعی بانکیها بهمون خبر میدن که ایندفعه فراموش کرده بودن ....
-
دوراهی ماندن و رفتن
سهشنبه 14 مهر 1394 18:06
دلم میخواد استعفا بدم موندم تو دوراهی ...... استعفا بدم و از بیمه بیکاری استفاده کنم و بچسبم به کارهای دفتر فکر میکنم تو دفتر متناسب باتلاشم درآمد خواهم داشت ...... نمیدونم چه کنم ؟؟
-
دور از خانه
پنجشنبه 9 مهر 1394 21:30
امروز از کار دست کشیدم و بی خیال بی پولی و مشکلات به دعوت خواهرم راهی رشت شدم تولد دخترش بود دعوت کرد اول گفتم نمیام به خاطر کارها فکر کردم خوب یکی از کارها رو تموم میکنم پولش رو میگیرم بعد با خودم فکر کردم که وای دیگه از این همه کار و کار و کار خسته شدم یکم از این فضا دور شم و تجدید قوا کنم الان هم تو جشن نشستم و در...